p2 فصل دو
که توسط کسی کشیده شد و به بغل او رفت اون کسی نبود جز تهیونگ
تهیونگ: حالت خوبه ؟ جایی درد نمی کنه ؟
میا: نه خوبم راستی من یه خوابی دیدم
تهیونگ: اممم ..... چه خوابی ؟
میا: خب خواب دیدم ازم خاستگاری کردی
تهیونگ: چ....چی؟....اون یه خواب نبوده....
میا: چه حرفا نکنه راست بوده 😐
تهیونگ: بله که راست بوده
میا: یع .....یعنی تو از من خواستگاری کرده بودی ؟ پس حلقم کو ؟
تهیونگ: خب وقت نشت تو تی....😐.....تو هیچی یه اتفاقی برات افتاد بیا حلقت !
میا: مرسی
《و میا رفت دست شویی و دوباره خوابید تهیونگ هم رفت تا با یونگی صحبت کنه 》
تهیونگ:یونگی ....یونگیاااااا
یونگی : هااا ....چیه .؟ میا ....میا ....مییا کوششش؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
تهیونگ : اون خوابیده بیا در باره ی این باهات حرف بزنم برو کارات رو بکن بیا
یونگی: اوکی
................
یونگی: خببببب؟ ....بنال
تهیونگ : 😐😐 ام خب یادته به میا یه تیر زدن خب اون تیر توسط یونا زده شده بود و خب یه خواهر که همچین کاری نمی کنه .... و ... خب مامانت اون موقعی که میا تیر خورد مامانت گفت تک ....دخترم
یونگی : 😳😳😳😳😲😲😲😲
تهیونگ: بله .... پس یعنی یونا خواهر نداشته من میگم که این یونا خواهر واقعیه میا نیست شاید از پرورشگاه آوردنش ؟ یا یکی اونو بهشون انداخته
یونگی: برو بابا من خودم داداش بزرگه این خانواده هستم من ۴ سالم بود یونا رو دیدم بدنیا اومده بود سه سالم بود دیدم میا بدنیا آمده بود پس این دلیل نمیشه
تهیونگ : خب شاید اون یه موقعی ای مورد و به تو نگفتن و اونا هم اومدن یونا مصنوعی رو به تو دادن که بگن بچشونه و تورو وادار کنن که سوال پیششون نکنی فهمیدی؟
یونگی : خب اینم یه چیزی
میگم ....
( جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ)
یونگی: چی شده؟
.................
ببخشید بخدا کم شد این حالا بخونین من برم درس کلاس زبانم رو بنویسم بعد 😘😘😘😘
شرط نداریم 🤩🤩🤩🤩🤩
تهیونگ: حالت خوبه ؟ جایی درد نمی کنه ؟
میا: نه خوبم راستی من یه خوابی دیدم
تهیونگ: اممم ..... چه خوابی ؟
میا: خب خواب دیدم ازم خاستگاری کردی
تهیونگ: چ....چی؟....اون یه خواب نبوده....
میا: چه حرفا نکنه راست بوده 😐
تهیونگ: بله که راست بوده
میا: یع .....یعنی تو از من خواستگاری کرده بودی ؟ پس حلقم کو ؟
تهیونگ: خب وقت نشت تو تی....😐.....تو هیچی یه اتفاقی برات افتاد بیا حلقت !
میا: مرسی
《و میا رفت دست شویی و دوباره خوابید تهیونگ هم رفت تا با یونگی صحبت کنه 》
تهیونگ:یونگی ....یونگیاااااا
یونگی : هااا ....چیه .؟ میا ....میا ....مییا کوششش؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
تهیونگ : اون خوابیده بیا در باره ی این باهات حرف بزنم برو کارات رو بکن بیا
یونگی: اوکی
................
یونگی: خببببب؟ ....بنال
تهیونگ : 😐😐 ام خب یادته به میا یه تیر زدن خب اون تیر توسط یونا زده شده بود و خب یه خواهر که همچین کاری نمی کنه .... و ... خب مامانت اون موقعی که میا تیر خورد مامانت گفت تک ....دخترم
یونگی : 😳😳😳😳😲😲😲😲
تهیونگ: بله .... پس یعنی یونا خواهر نداشته من میگم که این یونا خواهر واقعیه میا نیست شاید از پرورشگاه آوردنش ؟ یا یکی اونو بهشون انداخته
یونگی: برو بابا من خودم داداش بزرگه این خانواده هستم من ۴ سالم بود یونا رو دیدم بدنیا اومده بود سه سالم بود دیدم میا بدنیا آمده بود پس این دلیل نمیشه
تهیونگ : خب شاید اون یه موقعی ای مورد و به تو نگفتن و اونا هم اومدن یونا مصنوعی رو به تو دادن که بگن بچشونه و تورو وادار کنن که سوال پیششون نکنی فهمیدی؟
یونگی : خب اینم یه چیزی
میگم ....
( جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ)
یونگی: چی شده؟
.................
ببخشید بخدا کم شد این حالا بخونین من برم درس کلاس زبانم رو بنویسم بعد 😘😘😘😘
شرط نداریم 🤩🤩🤩🤩🤩
۲۱.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.