اولبن تجربه با تو
اولبن تجربه با تو
پارت۲۰
کیونگ
اون جونگ کوک بود.بازم مثل همیشه توی چشمای تیله ایش گم شده بودم که با صداش به خودم اومدم و نگاهمو ازش دزدیم
_فرشته کوچولوی من خودتی؟
-نزدیک تر نیا
_چی؟چرا؟
-ما همو میشناسیم؟
_سبکن،تو منو نمیشناسی؟
-باید بشناسم؟
_بی خیال تو جدی الان؟خنده داره
-چی خنده داره جناب جئون؟من یادم نمیاد اینقدر باهم صمیمی بوده باشیم که شما بخواید من رو به اسم کوچیک صدا بزنید.ما فقط با هم همکاریم
_واقعا منو یادت نمیاد؟واقعا فراموشی گرفتی یا داری منو خر میکنی؟
-ببخشید؟من با شما شوخی دارم؟
_پس واقعا منو یادت رفته؟کیونگ؟خوشگلم؟کی جای منو گرفته که اینقدر راحت فراموشم کردی؟یا نمیخوای با اون چشمای اوقیانوسیت به من نگاه کنی؟
هیچ کس جونگ کوک هیچ کس فقط نمیخوام دوباره اون خواطرات لعنتی رو مرور کنم
............-
_جوابی نداری بدی؟
...........-
_باشه.ولی من که میدونم داری بازی در میاری پس اینقدر تو همون اتاق که قرار درش رو قفل کنم میمونی تا همه چیز رو به یاد بیاری
دستمو گرفت و داشت میکشوندم تو اون اتاق
-ولم کنننننن
............._
-گفتم ولم کننن
............._
-جونگ کوک ولم کنننن
بعد از اینکه گفتم جونگ کوک موند
_چی؟
-چی چی؟
_تو الان چی گفتی؟
-من؟من چی گفتم؟
_که میخوای بازی دربیاری آره.پس میری تو اتاق
-باشه باشه.گفتم جونگ کوک
_خب الان بهم بگو همه چیز یادت اومد.بگو وگرنه میری تو همون اتاق تا وقتی که زبون باز کنی
-آره آره.اصلا چیزی یادم نرفته بود
_........
پارت۲۰
کیونگ
اون جونگ کوک بود.بازم مثل همیشه توی چشمای تیله ایش گم شده بودم که با صداش به خودم اومدم و نگاهمو ازش دزدیم
_فرشته کوچولوی من خودتی؟
-نزدیک تر نیا
_چی؟چرا؟
-ما همو میشناسیم؟
_سبکن،تو منو نمیشناسی؟
-باید بشناسم؟
_بی خیال تو جدی الان؟خنده داره
-چی خنده داره جناب جئون؟من یادم نمیاد اینقدر باهم صمیمی بوده باشیم که شما بخواید من رو به اسم کوچیک صدا بزنید.ما فقط با هم همکاریم
_واقعا منو یادت نمیاد؟واقعا فراموشی گرفتی یا داری منو خر میکنی؟
-ببخشید؟من با شما شوخی دارم؟
_پس واقعا منو یادت رفته؟کیونگ؟خوشگلم؟کی جای منو گرفته که اینقدر راحت فراموشم کردی؟یا نمیخوای با اون چشمای اوقیانوسیت به من نگاه کنی؟
هیچ کس جونگ کوک هیچ کس فقط نمیخوام دوباره اون خواطرات لعنتی رو مرور کنم
............-
_جوابی نداری بدی؟
...........-
_باشه.ولی من که میدونم داری بازی در میاری پس اینقدر تو همون اتاق که قرار درش رو قفل کنم میمونی تا همه چیز رو به یاد بیاری
دستمو گرفت و داشت میکشوندم تو اون اتاق
-ولم کنننننن
............._
-گفتم ولم کننن
............._
-جونگ کوک ولم کنننن
بعد از اینکه گفتم جونگ کوک موند
_چی؟
-چی چی؟
_تو الان چی گفتی؟
-من؟من چی گفتم؟
_که میخوای بازی دربیاری آره.پس میری تو اتاق
-باشه باشه.گفتم جونگ کوک
_خب الان بهم بگو همه چیز یادت اومد.بگو وگرنه میری تو همون اتاق تا وقتی که زبون باز کنی
-آره آره.اصلا چیزی یادم نرفته بود
_........
۳.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.