پارت141
#پارت141
شیطونکِ بابا🥺💜
+ هییششش آروم باش . گریه نکن باشه؟؟
دست خودم نبود که اشکام مثل ابر بهار روی صورتم میریختن و به شدت توی خونه ی این به اصطلاح شوهر احساس نا امنی میکردم
افراز یکم قربون صدقم رفت و دلداریم داد اما اصلا آروم نمیشدم و مدام بهش بدو بیراه میگفتم تا ولم کنه
که بالاخره حوصله اش سر اومد و کلافه گفت:
+ اههه بسته دیگه چقد زار میزنی؟؟ شبیه بچه ها همش گریه گریه
_ میخوام برم خونه.....
منو ببر پیش مامانم
دستاشو دور صورتم قاب کرد و تو چشمام نگاه کرد
+ کسی اونجا منتظرت نیست اینو بفهم خب؟؟
با زبون لبمو ترکردم و گفتم:
_ چرا هستن ، خانوادم منتظرمن....
+ الان دیگه همه ی کَسو کارت منم غنچه
با التماس گفتم:
_ میخوام برم خونهههه ، تورخدا منو ببر خونمون....
+ خیلی خری که نمیفهمی کسی اونجا منتظرت نیست. فک کردی چرا بابات راضی شده به این ازدواج؟؟
مشتی به بازوش کوبیدم و حرصی لب زدم:
_ چونکه تو با دروغات گولش زدی
با پوزخند گفت:
+ نمیخواستم بهت واقعیتو بگم ولی الانکه داری این مسخره بازیارو از خودت درمیاری مجبورم. بابات اون شب اصن نزاشت من حرف بزنم غنچه ، با پیشنهادی که بهم داد کارو یه سره کرد
فین فینی کردم و گفتم:
_ کدوم پیشنهاد؟؟
+ گفت پول در برابر دخترم
بهت زده نگاش میکردم که با انگشت شصتش
اشکای روی گونمو پاک کرد و سرشو نزدیک صورتم آورد.....
شیطونکِ بابا🥺💜
+ هییششش آروم باش . گریه نکن باشه؟؟
دست خودم نبود که اشکام مثل ابر بهار روی صورتم میریختن و به شدت توی خونه ی این به اصطلاح شوهر احساس نا امنی میکردم
افراز یکم قربون صدقم رفت و دلداریم داد اما اصلا آروم نمیشدم و مدام بهش بدو بیراه میگفتم تا ولم کنه
که بالاخره حوصله اش سر اومد و کلافه گفت:
+ اههه بسته دیگه چقد زار میزنی؟؟ شبیه بچه ها همش گریه گریه
_ میخوام برم خونه.....
منو ببر پیش مامانم
دستاشو دور صورتم قاب کرد و تو چشمام نگاه کرد
+ کسی اونجا منتظرت نیست اینو بفهم خب؟؟
با زبون لبمو ترکردم و گفتم:
_ چرا هستن ، خانوادم منتظرمن....
+ الان دیگه همه ی کَسو کارت منم غنچه
با التماس گفتم:
_ میخوام برم خونهههه ، تورخدا منو ببر خونمون....
+ خیلی خری که نمیفهمی کسی اونجا منتظرت نیست. فک کردی چرا بابات راضی شده به این ازدواج؟؟
مشتی به بازوش کوبیدم و حرصی لب زدم:
_ چونکه تو با دروغات گولش زدی
با پوزخند گفت:
+ نمیخواستم بهت واقعیتو بگم ولی الانکه داری این مسخره بازیارو از خودت درمیاری مجبورم. بابات اون شب اصن نزاشت من حرف بزنم غنچه ، با پیشنهادی که بهم داد کارو یه سره کرد
فین فینی کردم و گفتم:
_ کدوم پیشنهاد؟؟
+ گفت پول در برابر دخترم
بهت زده نگاش میکردم که با انگشت شصتش
اشکای روی گونمو پاک کرد و سرشو نزدیک صورتم آورد.....
۹.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.