Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دریا: غروب آفتاب، وقتی که خورشید به آرامی در افق غروب میکند، آسمان مثل یک بوم نقاشی رنگارنگ میشود رنگهای گرم و زیبا، از نارنجی و قرمز تا بنفش و آبی تیره، با هم ترکیب میشوند و یک نمایش خیرهکننده را به وجود میآورند
پرندگان در حال پرواز به لانههایشان هستند، و صدای آرام امواج دریا یا وزش نسیم، فضایی دلنشین و آرامشبخش ایجاد میکند نور نرم و ملایم خورشید به زمین میتابد و سایهها را درازتر میکند، انگار که طبیعت در حال خداحافظی با روز است
این لحظه، فرصتی است برای دلتنگی، یادآوری لحظات خوب و امید به روزهای آینده. غروب آفتاب، تجسم زیبایی و آرامش است؛ جایی که دنیا به خواب میرود و همه چیز به آرامی به سوی شب میچرخد 🌅✨
(شخصیت دریا مثل شخصیت ان شرلی خیال پرداز و رویا سازه)(شخصیت خودمم اینجوری)
کامیار: اخ من الان فدات نشممممم
کامیار بدو بدو میاد تو بغل دریا و بغلش میکنه و میچرخونش
دریا:بیا یک قولی بدیم
کامیار: چی قولی؟
دریا: اینک اگه یک روزی هم دیگ رو گم کردیم منظورمو ک فهمیدی؟
کامیار:اره فهمیدم
دریا: پس اگه اینجوری شد یک روزی برای پیدا کردن بهم دیگ اینجا بیایم دم غروب هم دیگ رو پیدا کنیم قرارمون اینجا
دریا انگشت کوچکشو اورد جلو کامیار اورد و بهم دیگ قول دادن
(دریا)
دیگ شب شد امدیم خونه گوشی کامیار زنگ خورد
دریا: کامیار گوشیت زنگ میخوره
کامیار: جواب بده بیبین کی دستم بنده
گوشی رو جواب دادم با صدای دلسا عصبانی شدم جواب دادم
دلسا: سلام کامیار خبی فهمیدم دریا گم شده
دریا: به توچه ک اون گم شده یانه هااا
دلسا: دریا؟گوشی کامیار دست تو چیکارمیکنه(باعصبانیت)
دریا: مشکلی نداره ک گوشی شوهرمو وردارم
دلسا: شوهرم؟مگه نباید با سیاوش ازدواج کنی
دریا: نه عند خانوم کامیار منو دوست داره امد فراریم داد و باهام دیگ ازدواج کردیم
دلسا:شما خیلی غلط کردین
دریا: به تو ربطی نداره دیگ به شوهرم زنگ نزن
اینو گفتم ک گوشی رو قطع کردم ک کامیار از تو حیاط امد
کامیار:کی بود؟
دریا:اون دختر عفریته
کامیار: چی پرویی اینن
دریا: باورم نمیشه این دلسا
کامیار: نگفتی ک کجایم؟
دریا:نچ
دراز کشیدم سرم خیلی درد میکرد
دریا:یک قرص داریم بدی سرم درد میکنه
کامیار:اره دارم
کامیار بهم یک قرص داد رفتم تو اتاق و خوابیدم چشامو ک گذاشتم خوابم برد،داشتم یک خواب عجیب میدیدم ک با صدای کامیار بلند شدم
کامیار: کوکی شکلاتیم کوکی شکلاتیم بلند شو بیا شام
دریا: بیدار شدم شدم
بیدار شدم دست صورتمو شستم و رفتم دیدم الویه درست کرده
کامیار: خوب خوابیدی نفسم
نشستم موهامو زدم پشت گوشم
دریا: خوب خوابیدم ولی خواب هایی خوب ندیدم
راستی عکس رمان خوبه؟
دریا: غروب آفتاب، وقتی که خورشید به آرامی در افق غروب میکند، آسمان مثل یک بوم نقاشی رنگارنگ میشود رنگهای گرم و زیبا، از نارنجی و قرمز تا بنفش و آبی تیره، با هم ترکیب میشوند و یک نمایش خیرهکننده را به وجود میآورند
پرندگان در حال پرواز به لانههایشان هستند، و صدای آرام امواج دریا یا وزش نسیم، فضایی دلنشین و آرامشبخش ایجاد میکند نور نرم و ملایم خورشید به زمین میتابد و سایهها را درازتر میکند، انگار که طبیعت در حال خداحافظی با روز است
این لحظه، فرصتی است برای دلتنگی، یادآوری لحظات خوب و امید به روزهای آینده. غروب آفتاب، تجسم زیبایی و آرامش است؛ جایی که دنیا به خواب میرود و همه چیز به آرامی به سوی شب میچرخد 🌅✨
(شخصیت دریا مثل شخصیت ان شرلی خیال پرداز و رویا سازه)(شخصیت خودمم اینجوری)
کامیار: اخ من الان فدات نشممممم
کامیار بدو بدو میاد تو بغل دریا و بغلش میکنه و میچرخونش
دریا:بیا یک قولی بدیم
کامیار: چی قولی؟
دریا: اینک اگه یک روزی هم دیگ رو گم کردیم منظورمو ک فهمیدی؟
کامیار:اره فهمیدم
دریا: پس اگه اینجوری شد یک روزی برای پیدا کردن بهم دیگ اینجا بیایم دم غروب هم دیگ رو پیدا کنیم قرارمون اینجا
دریا انگشت کوچکشو اورد جلو کامیار اورد و بهم دیگ قول دادن
(دریا)
دیگ شب شد امدیم خونه گوشی کامیار زنگ خورد
دریا: کامیار گوشیت زنگ میخوره
کامیار: جواب بده بیبین کی دستم بنده
گوشی رو جواب دادم با صدای دلسا عصبانی شدم جواب دادم
دلسا: سلام کامیار خبی فهمیدم دریا گم شده
دریا: به توچه ک اون گم شده یانه هااا
دلسا: دریا؟گوشی کامیار دست تو چیکارمیکنه(باعصبانیت)
دریا: مشکلی نداره ک گوشی شوهرمو وردارم
دلسا: شوهرم؟مگه نباید با سیاوش ازدواج کنی
دریا: نه عند خانوم کامیار منو دوست داره امد فراریم داد و باهام دیگ ازدواج کردیم
دلسا:شما خیلی غلط کردین
دریا: به تو ربطی نداره دیگ به شوهرم زنگ نزن
اینو گفتم ک گوشی رو قطع کردم ک کامیار از تو حیاط امد
کامیار:کی بود؟
دریا:اون دختر عفریته
کامیار: چی پرویی اینن
دریا: باورم نمیشه این دلسا
کامیار: نگفتی ک کجایم؟
دریا:نچ
دراز کشیدم سرم خیلی درد میکرد
دریا:یک قرص داریم بدی سرم درد میکنه
کامیار:اره دارم
کامیار بهم یک قرص داد رفتم تو اتاق و خوابیدم چشامو ک گذاشتم خوابم برد،داشتم یک خواب عجیب میدیدم ک با صدای کامیار بلند شدم
کامیار: کوکی شکلاتیم کوکی شکلاتیم بلند شو بیا شام
دریا: بیدار شدم شدم
بیدار شدم دست صورتمو شستم و رفتم دیدم الویه درست کرده
کامیار: خوب خوابیدی نفسم
نشستم موهامو زدم پشت گوشم
دریا: خوب خوابیدم ولی خواب هایی خوب ندیدم
راستی عکس رمان خوبه؟
۸.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.