(جادوی هفت گانه)پارت ۵
جنی:چون........نمیتونم بهتون بگم
ا.ت:چرا؟مگه توی گذشته چه اتفاقی افتاده؟!
جنی:خب ......هوففف....بذارین براتون توضیح بدم
(توضیح:اینجوریه که وارسان پادشاهی سرزمین ها نمیتونن باهم ازدواج کنن...
تو...و....جونگکوک...۲۳ سال پیش عاشق هم شدین و .....همیشه باهم وقت میگذروندین
تا اینکه...ج....جین....یه روز شما رو دید و به پدرمون گفت که شما از هم خوشتون میاد
تو ...و جونگکوک بخاطر اینکه میدونستین نمیتونین باهم باشین فرار کردین به یه سرزمین دیگه و....و....
ا.ت:جنی.....و چی؟!!!!!!بگو(داد)
جنی:و اونجا کاری که نباید رو انجام دادین (منحرف نشید)
ا.ت:منظورت چیه؟!
که یه دفعه یه کسی که معلوم ملکه است ظاهر شد
ملکه:ا.ت؟...ا.ت خودتی؟....باورم نمیشه 🥹
(و ا.ت رو بغل میکنه و باهم به قصر خون آشام ها برمیگردن )
ا.ت:از وقتی اومدیم خونه لبه پنجره نشستم و دارم به حرف های جنی فک میکنم
یعنی ما چه کار اشتباهی انجام دادیم ...که...اون حتی...نمیتونه....ب...بهم بگه چیه اون کار ؟!(در ذهن)
جیسو:رها از وقتی اومده هیچی نخورده و فقط به حیاط قصر زل زده
رفتم پیشش نشستم که بدون نگاه کردن بهم گفت:اون چیه؟
جیسو:چی؟
ا.ت:اون چیه که....ک....جنی نمیتونه حتی به زبون بیارتش ؟
خواهش میکنم جیسو اونی بهم بگو ما چیکار کردیم که....هیچی...ولش کن
جیسو:طاقتشو داری برات تعریف کنم ؟
ا.ت:آ...آره ...ب...بگو
(و جیسو روی تخت نشست و ا.ت هم سرشو گذاشت روی پای جیسو و جیسو هم سرش رو نوازش میکرد )
جیسو:توی یه شب سرد زمستونی
تو و جونگکوک روی سخره نشسته بودین...
ا.ت:صب کن....تو .....مگه میدونستی ما کجاییم ؟؟
جیسو:آره...میدونستم ولی...مثل جین شمارو لو نمیدادم ...اهم خب...ادامشو بگم یا نه؟
ا.ت:بگو بگو 🥺
جیسو:شما نشسته بودین و به ماه نگاه میکردیم درحالی که دستاتون توی دست هم بود و توی بغل هم بودین ولی غافل از اینکه اون شب چه شبیه....اون...اون شب....شب جادو بود ......اون شب به دست یه خون آشام عاشق یه گرگینه نفرین شد و ما تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که اونو توی ماه نگه داریم تا به کسی آسیب نزنه
و انقدر قدرت محافظت ازشو زیاد کردیم که هیچکس نتونه بشکنتش
ولی.....قدرت....عشق خیلی زیاد بود و.....
اون نفرین وارد قلبتون شد
جونگکوک بخاطر نفرین کم کم داشت تبدیل به گرگینه میشد و نمیتونست خودشو کنترل کنه....اون داشت.....وحشی میشد .....که بخاطر اینکه تو آسیب نبینی از اونجا رفت ...
تلسم جوری بود که اگه یه عاشق اونجا با دل شکسته تنها میموند اون تلسم دلشو جوش میداد و لی توی یه دنیای دیگه ...
م....ما خیلی دنبالت گشتیم ولی....نه...تو بودی....نه جونگکوک....(با بغض)
ا.ت:تمام این اتفاقا داشت یادم میومد
مغذم درد میکرد....طاقت اینهمه اتفاق رو نداشتم ......داشتم دیوونه میشدم
که جیسو....دندونشو فرو کرد تو گردنم
بعد از ده دقیقه خوردن خونم فشار خونم اومد پایین و بیهوش شدم
وقتی بیهوش شدم
وارد یه جایی شدم که سخره مانند بود و ماه هم جولوم بود و دیدم که جونگکوک بغلم نشسته این....این همون صحنه بود....همون صحنه ای که تلسم شدیم ......که یه دفعه ....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
خدا وکیلی خیلی نوشتم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرط پارت بعد:
شما کامنت و لایک بذارین هر وقت کافی بود من پارت بعدی رو میذارم ❤️🥺
بچه ها شرمنده اگه بد شد 😔
من خیلی ذهنم درگیره میدونم از این وضعیت راضی نیستین و همینطور من ادمین خوبی نیستم ولی....خواهش میکنم....با همین قدر فعالیت من خوشحالیتون رو حفظ کنین ....من سعی میکنم بیشتر وقتمو برای شما بذارم 🥺❤️ لطفاً ازم حمایت کنین الان خیلی آسیب پذیرم🥺🥹🌸
ا.ت:چرا؟مگه توی گذشته چه اتفاقی افتاده؟!
جنی:خب ......هوففف....بذارین براتون توضیح بدم
(توضیح:اینجوریه که وارسان پادشاهی سرزمین ها نمیتونن باهم ازدواج کنن...
تو...و....جونگکوک...۲۳ سال پیش عاشق هم شدین و .....همیشه باهم وقت میگذروندین
تا اینکه...ج....جین....یه روز شما رو دید و به پدرمون گفت که شما از هم خوشتون میاد
تو ...و جونگکوک بخاطر اینکه میدونستین نمیتونین باهم باشین فرار کردین به یه سرزمین دیگه و....و....
ا.ت:جنی.....و چی؟!!!!!!بگو(داد)
جنی:و اونجا کاری که نباید رو انجام دادین (منحرف نشید)
ا.ت:منظورت چیه؟!
که یه دفعه یه کسی که معلوم ملکه است ظاهر شد
ملکه:ا.ت؟...ا.ت خودتی؟....باورم نمیشه 🥹
(و ا.ت رو بغل میکنه و باهم به قصر خون آشام ها برمیگردن )
ا.ت:از وقتی اومدیم خونه لبه پنجره نشستم و دارم به حرف های جنی فک میکنم
یعنی ما چه کار اشتباهی انجام دادیم ...که...اون حتی...نمیتونه....ب...بهم بگه چیه اون کار ؟!(در ذهن)
جیسو:رها از وقتی اومده هیچی نخورده و فقط به حیاط قصر زل زده
رفتم پیشش نشستم که بدون نگاه کردن بهم گفت:اون چیه؟
جیسو:چی؟
ا.ت:اون چیه که....ک....جنی نمیتونه حتی به زبون بیارتش ؟
خواهش میکنم جیسو اونی بهم بگو ما چیکار کردیم که....هیچی...ولش کن
جیسو:طاقتشو داری برات تعریف کنم ؟
ا.ت:آ...آره ...ب...بگو
(و جیسو روی تخت نشست و ا.ت هم سرشو گذاشت روی پای جیسو و جیسو هم سرش رو نوازش میکرد )
جیسو:توی یه شب سرد زمستونی
تو و جونگکوک روی سخره نشسته بودین...
ا.ت:صب کن....تو .....مگه میدونستی ما کجاییم ؟؟
جیسو:آره...میدونستم ولی...مثل جین شمارو لو نمیدادم ...اهم خب...ادامشو بگم یا نه؟
ا.ت:بگو بگو 🥺
جیسو:شما نشسته بودین و به ماه نگاه میکردیم درحالی که دستاتون توی دست هم بود و توی بغل هم بودین ولی غافل از اینکه اون شب چه شبیه....اون...اون شب....شب جادو بود ......اون شب به دست یه خون آشام عاشق یه گرگینه نفرین شد و ما تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که اونو توی ماه نگه داریم تا به کسی آسیب نزنه
و انقدر قدرت محافظت ازشو زیاد کردیم که هیچکس نتونه بشکنتش
ولی.....قدرت....عشق خیلی زیاد بود و.....
اون نفرین وارد قلبتون شد
جونگکوک بخاطر نفرین کم کم داشت تبدیل به گرگینه میشد و نمیتونست خودشو کنترل کنه....اون داشت.....وحشی میشد .....که بخاطر اینکه تو آسیب نبینی از اونجا رفت ...
تلسم جوری بود که اگه یه عاشق اونجا با دل شکسته تنها میموند اون تلسم دلشو جوش میداد و لی توی یه دنیای دیگه ...
م....ما خیلی دنبالت گشتیم ولی....نه...تو بودی....نه جونگکوک....(با بغض)
ا.ت:تمام این اتفاقا داشت یادم میومد
مغذم درد میکرد....طاقت اینهمه اتفاق رو نداشتم ......داشتم دیوونه میشدم
که جیسو....دندونشو فرو کرد تو گردنم
بعد از ده دقیقه خوردن خونم فشار خونم اومد پایین و بیهوش شدم
وقتی بیهوش شدم
وارد یه جایی شدم که سخره مانند بود و ماه هم جولوم بود و دیدم که جونگکوک بغلم نشسته این....این همون صحنه بود....همون صحنه ای که تلسم شدیم ......که یه دفعه ....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
خدا وکیلی خیلی نوشتم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرط پارت بعد:
شما کامنت و لایک بذارین هر وقت کافی بود من پارت بعدی رو میذارم ❤️🥺
بچه ها شرمنده اگه بد شد 😔
من خیلی ذهنم درگیره میدونم از این وضعیت راضی نیستین و همینطور من ادمین خوبی نیستم ولی....خواهش میکنم....با همین قدر فعالیت من خوشحالیتون رو حفظ کنین ....من سعی میکنم بیشتر وقتمو برای شما بذارم 🥺❤️ لطفاً ازم حمایت کنین الان خیلی آسیب پذیرم🥺🥹🌸
۷.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.