منحرف دوست داشتنی پارت2

پارت۲💜
................

نمیدونست چقد گذشته اما با نگاه کردن به ساعت و شنیدن صدای همکاراش که مشغول خداحافظی بودن باعث شد متوجه بشه که ساعت کاریش تموم شده...
از جاش بلند شد و کمی میزش رو مرتب کرد
پالتوی بلندش که از پشت صندلیش اویزون بود رو برداشت و روی بافتی که به تنش بود پوشید و به محض برداشتن کیفش از شرکت خارج شد
......
با خارج شدن از درب اصلی شرکت
سوزش سرما باعث شد به خودش بلرزه و کمی توی خودش جمع بشه
شروع به راه رفتن کرد
هوا شدیدا سرد بود
برای همین تصمیم گرفت تا کمی تندتر حرکت کنه
...

به محض رسیدن به ایستگاه اتوبوس
گوشه ای ایستاد و از شدت سرما تا رسیدن اتوبوس این پا و اون پا میکرد
..
با رسیدن اتوبوس فورا سوار شد
اتوبوس شدیدا شلوغ بود
ولی هرچی که بود بهتر از سرمای بیرون بود
شدیدا از تایم های شلوغ بیزار بود
چون این تایم ها،به ادم های کثیف و منحرف ازادی بیشتری برای دست درازی میداد.

کمی اطراف رو نگاه کرد
با دیدن پسری قد بلند و فوق العاده شیک پوش و زیبا لبخندی به لباش نشست
"سویی کنار اون وایستی در امانی"
فورا کنار مرد ایستاد و یکی از میله ها رو گرفت و با لبخند نفسی از روی اسودگی کشید......

اینم پارت ۲💜🤗

امیداورم خوشتون اومده باشه🥺