دلم گیر و قلم بر سینه ی کاغذ گذارم
دلم گیر و قلم بر سینه ی کاغذ گذارم
به لوح دل نویسم، شرح حالم با نگارم
ز دست ایزد عالم نویسم شکوه هایش
چرا کردست الله ، سنگ خارا قلب یارم
نویسم بی وفایی نیست رسم عاشقانه
توانم نیست دندان بر جگر باید گذارم
نویسم اوست شیرین و منم فرهاد کوکن
قسم به جان شیرین طاقت دوری ندارم
بپرسم که چرا گیسو به دست شب سپردی
ندانستی پی اش شبگرد کوی روزگارم
چو آهوی خرامانی، رفته صبر از دستم
که چون عاشق شدم، پس من گنهکارم؟
دلم خون شد،شدم آگاه دیر از کار جانان
که این عاشق کُشی آیین تو باشد نگارم
به لوح دل نویسم، شرح حالم با نگارم
ز دست ایزد عالم نویسم شکوه هایش
چرا کردست الله ، سنگ خارا قلب یارم
نویسم بی وفایی نیست رسم عاشقانه
توانم نیست دندان بر جگر باید گذارم
نویسم اوست شیرین و منم فرهاد کوکن
قسم به جان شیرین طاقت دوری ندارم
بپرسم که چرا گیسو به دست شب سپردی
ندانستی پی اش شبگرد کوی روزگارم
چو آهوی خرامانی، رفته صبر از دستم
که چون عاشق شدم، پس من گنهکارم؟
دلم خون شد،شدم آگاه دیر از کار جانان
که این عاشق کُشی آیین تو باشد نگارم
۲.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.