(وقتی از هم متنفر بودین اما....) پارت ۳
#هیونجین
#استری_کیدز
+ روی تخت بشین...
به تختت که گوشه ای از اتاقت قرار داشت اشاره میکنی که آروم سرش رو تکون میده و میره و روش میشینه...
فضای خونت خیلی تاریک و کوچیک بود...و فقط نور کمی از چراغ خواب کوچیک اون طرف اتاقت میومد...
هیون به اطراف نگاهی انداخت و بعد به تویی که داشتی براش باند و دارو آماده میکردی...خیره شد
_ تنها زندگی میکنی ؟
همینطور که مشغول بودی آروم سرت رو تکون دادی
_ خانوادت کجان ؟
+ اونا...یک شهر دیگن...من برای تحصیلات اینجام
دیگه چیزی نگفت و بهت اجازه داد تا کارت رو انجام بدی...
تو و هیونجین زمان خیلی طولانیی دشمن همدیگه بودین...از اول دبیرستان اون برات قلدری میکرد و مورد آزار و اذیت تورو قرار میداد...البته که تو هم دست کمی ازش نداشتی و به هر روشی که میتونستی بهش آسیب های روحی وارد میکردی تا فقط دست از سرت برداره اما اون خشن تر از همیشه میشد...
تا دو سال همینطوری پیش میرفت تا اینکه...هیونجین کاملا عوض شد...دیگه نزدیکت نمیشد...اون پسر شیطون سرد شده بود....دست از تمام اون کار های گذشته برداشته بود و خیلی خنثی عمل میکرد...
#استری_کیدز
+ روی تخت بشین...
به تختت که گوشه ای از اتاقت قرار داشت اشاره میکنی که آروم سرش رو تکون میده و میره و روش میشینه...
فضای خونت خیلی تاریک و کوچیک بود...و فقط نور کمی از چراغ خواب کوچیک اون طرف اتاقت میومد...
هیون به اطراف نگاهی انداخت و بعد به تویی که داشتی براش باند و دارو آماده میکردی...خیره شد
_ تنها زندگی میکنی ؟
همینطور که مشغول بودی آروم سرت رو تکون دادی
_ خانوادت کجان ؟
+ اونا...یک شهر دیگن...من برای تحصیلات اینجام
دیگه چیزی نگفت و بهت اجازه داد تا کارت رو انجام بدی...
تو و هیونجین زمان خیلی طولانیی دشمن همدیگه بودین...از اول دبیرستان اون برات قلدری میکرد و مورد آزار و اذیت تورو قرار میداد...البته که تو هم دست کمی ازش نداشتی و به هر روشی که میتونستی بهش آسیب های روحی وارد میکردی تا فقط دست از سرت برداره اما اون خشن تر از همیشه میشد...
تا دو سال همینطوری پیش میرفت تا اینکه...هیونجین کاملا عوض شد...دیگه نزدیکت نمیشد...اون پسر شیطون سرد شده بود....دست از تمام اون کار های گذشته برداشته بود و خیلی خنثی عمل میکرد...
۳۴.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.