رمان برده کوچولوی من پارت ۱
اون فقط یه خدمتکار بود ولی من عاشقش شده بودم! چشمای آبیش، موهای بلندش، دستای کشیده و استخونیش، لبای سرخ و پر حجمش، وقتی نیم تنه میپوشه.. اون یه فرشتهس! فرشته بی بال:)
حامی: کمند
کمند: بله اقا
حامی: گفتم به اسم صدام بزن
کمند: چشم..حـ..حامی
حامی: حالا شد
کمند: بله چیکارم داشتین؟
حامی: لازم نیس کار کنی
کمند: ولی..
انگشتمو رو لبش گذاشتم
حامی: هیسسس، من بهت میگم پس کار نکن
کمند: چشم..
حامی: اهوی نادیا بیا این میزو تمیز کن
نادیا: چشم اقا
*کمند ویو*
چرا میگه کار نکنم؟ چرا میگه به اسم صداش کنم؟ باید ازش بپرسم
کمند: حـ..حامی
حامی: چه عجب به اسم صدام زدی جونم؟
از ذوق مرده بودم گفت جونمممم وای تو باسنم عروسی بود
کمند: چرا میگی کار نکنم؟
حامی: ببین وقتی یکی از یکی خوشش بیاد چه اتفاقی میفته؟
کمند: نـ..نمیفهمم چی میگی
حامی: من از تو خوشم اومده، تموم شد؟
زدم زیر خنده
حامی: چیز خنده داری گفتم؟
کمند: تو؟ از من؟ خب خیلی شوخی بامزه ای بود من میرم به کارام برسم
دستمو کشید
حامی: من عاشقت شدم، فهمیدی؟
به چشام زل زد سرشو کج کرد و.. خودتون میدونین چیکار کرد بهتره نگم 😔😂
کمند: تو..الان..چیکار کردییی وایییی
حامی: اوهوم.. حالا هم برو یه لباس درست حسابی بپوش بیا سر میز شام
کمند: بـ..باشه
لباسمو عوض کردم نیم تنه صورتی و شلوار کارگوی مشکیمو پوشیدم و رفتم مامان باباش نشسته بودن خیلی خجالت کشیده بودم
حامی تو گوشم گفت..
حامی: بهشون همه چی رو گفتم خجالت نکش
کمند: چییی وای چیکار کردی توووو
مامان لیلا: خب مثه اینکه این پسر ما ازت خوشش اومده کی بیایم خواستگاری
کمند: خواستگاری که نه فقط درحد دوستی
حامی: دوستی؟ هه
مامان لیلا: پدر مادرت راضین بیایم خواستگاری؟
کمند: من.. من پدر مادری ندارم
یهویی بغضم گرفت حامی فهمید
مامان لیلا: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
اشکامو پاک کردم
کمند: نه..
حامی: کمند
کمند: بله اقا
حامی: گفتم به اسم صدام بزن
کمند: چشم..حـ..حامی
حامی: حالا شد
کمند: بله چیکارم داشتین؟
حامی: لازم نیس کار کنی
کمند: ولی..
انگشتمو رو لبش گذاشتم
حامی: هیسسس، من بهت میگم پس کار نکن
کمند: چشم..
حامی: اهوی نادیا بیا این میزو تمیز کن
نادیا: چشم اقا
*کمند ویو*
چرا میگه کار نکنم؟ چرا میگه به اسم صداش کنم؟ باید ازش بپرسم
کمند: حـ..حامی
حامی: چه عجب به اسم صدام زدی جونم؟
از ذوق مرده بودم گفت جونمممم وای تو باسنم عروسی بود
کمند: چرا میگی کار نکنم؟
حامی: ببین وقتی یکی از یکی خوشش بیاد چه اتفاقی میفته؟
کمند: نـ..نمیفهمم چی میگی
حامی: من از تو خوشم اومده، تموم شد؟
زدم زیر خنده
حامی: چیز خنده داری گفتم؟
کمند: تو؟ از من؟ خب خیلی شوخی بامزه ای بود من میرم به کارام برسم
دستمو کشید
حامی: من عاشقت شدم، فهمیدی؟
به چشام زل زد سرشو کج کرد و.. خودتون میدونین چیکار کرد بهتره نگم 😔😂
کمند: تو..الان..چیکار کردییی وایییی
حامی: اوهوم.. حالا هم برو یه لباس درست حسابی بپوش بیا سر میز شام
کمند: بـ..باشه
لباسمو عوض کردم نیم تنه صورتی و شلوار کارگوی مشکیمو پوشیدم و رفتم مامان باباش نشسته بودن خیلی خجالت کشیده بودم
حامی تو گوشم گفت..
حامی: بهشون همه چی رو گفتم خجالت نکش
کمند: چییی وای چیکار کردی توووو
مامان لیلا: خب مثه اینکه این پسر ما ازت خوشش اومده کی بیایم خواستگاری
کمند: خواستگاری که نه فقط درحد دوستی
حامی: دوستی؟ هه
مامان لیلا: پدر مادرت راضین بیایم خواستگاری؟
کمند: من.. من پدر مادری ندارم
یهویی بغضم گرفت حامی فهمید
مامان لیلا: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
اشکامو پاک کردم
کمند: نه..
۷۴۱
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.