پارت دو(شیطان کش)
یازده سال بعد:
هاتاکو:(اهههههه...چرا ریاضی اینقدر سخته...خسته شدم...)
کیراری:(ای بابا هاتاکو...مشکلت چیه؟!)
هاتاکو:(مشکلم چیه؟!...معلومه...درس و مشق رو باید غیرقانونی کنن!!!)
ایتسوکی:(نمیخوام بپرم وسط حرفتون ، ولی مدرسه نمیریم؟!)
هاتاکو:(ههه...وای راست میگی دیر شد...ساشا!!!بیدار شو باید بریم...)
ساشا:(چی؟چیشده؟...کی؟کجا؟...آیییی«افتادن از رو پشت بوم»هاتاکو خدا لعنتت کنه!)
ایتسوکی:(زود باشید...دیر شد!!!)
سر کلاس (A.11) :
(در این قسمت شخصیت ها آرام حرف میزنند)
کیراری:(هاتاکو...هنوز نمیخوای بری به قلعه...)
هاتاکو:(معلومه که نه ولی اگه نرم ، موزان کله منو میکنه!!!)
کیراری:(پس چرا قبول نمیکنی؟ خودت قضیه رو سخت تر میکنی...)
صدای خوردن زنگ تفریح :
هاتاکو:(...کیراری من فقط... نمیخوام کسی برام تصمیم بگیره، میدونی من...از آدمایی که خودشون رو دست بالا میگیرن ، خوشم نمیاد.)
کیراری:(خب...این دلیل نمیشه که نری...موزان میخواد برای تو زندگی بسازه ولی تو داری زندگی خودت رو خراب میکنی...)
هاتاکو:(من میخوام تنها زندگی کنم...پیش خانم یو...پس من ازدواج نمیکنم...همین و بس...)
کیراری:(خیلی لجبازی...)
هاتاکو:(متقابله...)
بعد از مدرسه ( در حال رفتن به خانه ) :
ساشا:(هاتاکو...با ما نمیای؟)
هاتاکو:(ممنون ولی نه ...)
کیراری:(هوا داره تاریک میشه و شیاطین هم بیرون میان، پس خطرناکه...)
ایتسوکی:(راست میگه هاتاکو...باهامون بیا دیگه...)
هاتاکو:(گفتم که نیازی نیست...خودم میتونم برم... خدافظ، فردا میبینمتون...)
کیراری:(ههه، آخرش خودش رو به کشتن میده...خیلی خب ما هم بریم...)
هاتاکو:(اهههههه...چرا ریاضی اینقدر سخته...خسته شدم...)
کیراری:(ای بابا هاتاکو...مشکلت چیه؟!)
هاتاکو:(مشکلم چیه؟!...معلومه...درس و مشق رو باید غیرقانونی کنن!!!)
ایتسوکی:(نمیخوام بپرم وسط حرفتون ، ولی مدرسه نمیریم؟!)
هاتاکو:(ههه...وای راست میگی دیر شد...ساشا!!!بیدار شو باید بریم...)
ساشا:(چی؟چیشده؟...کی؟کجا؟...آیییی«افتادن از رو پشت بوم»هاتاکو خدا لعنتت کنه!)
ایتسوکی:(زود باشید...دیر شد!!!)
سر کلاس (A.11) :
(در این قسمت شخصیت ها آرام حرف میزنند)
کیراری:(هاتاکو...هنوز نمیخوای بری به قلعه...)
هاتاکو:(معلومه که نه ولی اگه نرم ، موزان کله منو میکنه!!!)
کیراری:(پس چرا قبول نمیکنی؟ خودت قضیه رو سخت تر میکنی...)
صدای خوردن زنگ تفریح :
هاتاکو:(...کیراری من فقط... نمیخوام کسی برام تصمیم بگیره، میدونی من...از آدمایی که خودشون رو دست بالا میگیرن ، خوشم نمیاد.)
کیراری:(خب...این دلیل نمیشه که نری...موزان میخواد برای تو زندگی بسازه ولی تو داری زندگی خودت رو خراب میکنی...)
هاتاکو:(من میخوام تنها زندگی کنم...پیش خانم یو...پس من ازدواج نمیکنم...همین و بس...)
کیراری:(خیلی لجبازی...)
هاتاکو:(متقابله...)
بعد از مدرسه ( در حال رفتن به خانه ) :
ساشا:(هاتاکو...با ما نمیای؟)
هاتاکو:(ممنون ولی نه ...)
کیراری:(هوا داره تاریک میشه و شیاطین هم بیرون میان، پس خطرناکه...)
ایتسوکی:(راست میگه هاتاکو...باهامون بیا دیگه...)
هاتاکو:(گفتم که نیازی نیست...خودم میتونم برم... خدافظ، فردا میبینمتون...)
کیراری:(ههه، آخرش خودش رو به کشتن میده...خیلی خب ما هم بریم...)
۲۹۷
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.