Part41
و این تصمیم و رسم چیزی نبود جز ازدواج اجباری بین دو خاندان تا آبروشون برگرده و نسل هاشون باهم پیوند بوخوره تا روح هلنا و لاکا در آرامش باشه که هر دو خاندان در اتحاد همنن ولیییی
پدر شوهرم آقای جئون به دست برادر زادش امروز تمام ثروت خانوادم رو تصروف کرد البته ۱ دهم ثروتمون رو برای چی آقای جئون؟
بزارید من بگم برای این که ما رو زمین بزنید و توی کل نیکروپولیس قوی ترین باند رو ثابت کنید و اما
بازی کثیفتون یعنی بازی پدرم ،پدر شوهرم،و شوهر عزیزم خواستید با این بازی منو زمین بزنید چون هر ۳ تاتون ازمن میترسیدید که به همه گی شما رو رهبری کنم
و از امروز به بعد هم رهبری میکنم شما ۱ دهم ثروت ما رو بالا کشیده باشید منم کل ثروت شما و باندتون رو بالا کشیدم و الان وقت حساب تنی رسیده (همه با حرف هاش شوکه شده بودن از این که راز ممنوعه رو فهمیده بود)
اصلحه رو از پشت کمرم در آوردم که همه شوکه بلند شدن و این کوک بود که انگار با چشم های باز توی کما بود نشسته بود
کالیسی:ازت ممنونم که منو توری بزرگ کردی که الان احساس افتخار کنم ولیی بهم فهموندی برات از برده هم بی ارزش تر بودم آرشه رو کشیدم و بدون مکث به سمت سر پدرم شلیک کردم مادرم با بهت به پدرم گه غرق در خون بود روی زمین سرد دراز کشیده بود نگاه میکرد اصلحه رو بسمت پدر کوک گرفتم که
پ/ک:میدونستی تا الان زن کوک نبودی چون اون ازدواج الکی بود؟
ولی زن اصلیش لارا بود؟
کالیسی: با حرفش دردی توی دلم شروع شد ولی اهمیت نمیدادم چه اهمیت وقتی بعد تو لارایی هم وجود نداره
آرشه رو کشیدم که
پ/ک:کوک بخاطر باندت دو راه داری چون وقتی بمیرم اونام کشته میشن
بعدداز مرگم یا نیکروپولیس رو ترک میکنی یا نسلمو با لارا ادامه میدی
کوک:کالیسی نکن ..التماس....
&که صدای گولوله جیغ و داد همرو در آورد کوک که تا
لارا روی زمین نقش بسته بود صدای آرشه سوم اومد که همه به سوی کالیسی برگشتن(درسته لارا توسط آدم های کالیسی دستگیر و به محل آورده بودن و به محض داخل شدن کارشو ساخته بود)
م/ک:کالیسی عزیزم ازت خواهش میکنم تورو خدا به خودت بیا این تو نیستی(عربده و گریه)
کالیسی:درسته این من نیستم این هیولای درونمه ولی اون شخصی که دنبالشید رو شما کشتید
خوب آقای جئون انگار برای پسرتون یک راه موند
کوک:چرا؟ چرا؟...چرا سعی داری همه چی رو نابود کنی؟التماست میکنم بس کن، چرا داری عشقمون رو به تلخی میکشی ،(با چشم های اشکی به کالیسی نگاه کرد)
کالیسی:یادته چیا بهت گفته بودم؟
شماها همتون بار ها از روم رد شدید منو بزور واردار به کار هایی که نمیخواستم کردید با روح و قلبم بازی کردید تو از اعتماد من سؤاستفاده کردی منو بعد این که عاشقت کردی بازی کثیفت با پدرامون اعتراف کردی امروز برات درس باشه تا از اعتماد کسی سؤاستفاده نکنی من به قول هایی که دادم عمل میکنم! من عشقمون رو تلخ نه ولی پاک میکنم عشقی که با زور بوجود اومد
گفته بودم برای جون خانوادت بهم التماس میکنی
کوک:نه.نههههه...التماس........
پ/ک:یاد گرفت ولی تو اینو نمیبینی(اصلحه رو در آورد و تا شلیک کرد کوک خودش رو سپر کالیسی کرد )
کالیسی:جلوی چشم هام جلوی تیر پرید
(از جونم واست میگذرم
هرچی بشه من کنارتم
عاشقتم لعنتی)[چیز هایی که وقتی کوک زخمی بغل کرده بود یادش افتاد]
سریع توی آغوش کشیدمش با تمام زوری که برام مونده بود ماشه رو فوشردم و به پدر کوک شلیک کردم اصلحه رو کنار انداختم و کوک رو بغلم گرفتم
کوک با لبخند بی جونی بهم گفت
کوک:دیدی گفتم از جونمم برات میگذرم
کالیسی:کوک غلط کردم تو رو خدا ولم نکن ازت خواهش میکنم (اشک و داد)
منو ببخشید آتیش انتقام کورم کرده بود تو با رفتنت خاکسترم نکن کوک ...کوک منو تنها نزار به بچه توی راهمون فکر کن من بدون تو نمیتونم...نمیتونم بزرگش کنم کوک..اون پدرشو میخواد کوک...لعنتی..چشاتو نبند پیش خودم بیمون...من بدون تو تنهام گسی رو ندارم خواهش میکنم تو تنها دلیل زندگیمی
کوک:کاش قبل ..از اینا میگفتی....تو قوی کال..یسی... تو میتونی بزرگش کنی ولی تو بازم کار خودتو کردی
کالیسی:نه نه اینکار رو باهامون نکن نه...
کوک:دوست دارم اقیانوس م...
کالیسی:نه..نه ...کوک بلند شو بلندکوککککککککک(جیغ رو عربده )
پدر شوهرم آقای جئون به دست برادر زادش امروز تمام ثروت خانوادم رو تصروف کرد البته ۱ دهم ثروتمون رو برای چی آقای جئون؟
بزارید من بگم برای این که ما رو زمین بزنید و توی کل نیکروپولیس قوی ترین باند رو ثابت کنید و اما
بازی کثیفتون یعنی بازی پدرم ،پدر شوهرم،و شوهر عزیزم خواستید با این بازی منو زمین بزنید چون هر ۳ تاتون ازمن میترسیدید که به همه گی شما رو رهبری کنم
و از امروز به بعد هم رهبری میکنم شما ۱ دهم ثروت ما رو بالا کشیده باشید منم کل ثروت شما و باندتون رو بالا کشیدم و الان وقت حساب تنی رسیده (همه با حرف هاش شوکه شده بودن از این که راز ممنوعه رو فهمیده بود)
اصلحه رو از پشت کمرم در آوردم که همه شوکه بلند شدن و این کوک بود که انگار با چشم های باز توی کما بود نشسته بود
کالیسی:ازت ممنونم که منو توری بزرگ کردی که الان احساس افتخار کنم ولیی بهم فهموندی برات از برده هم بی ارزش تر بودم آرشه رو کشیدم و بدون مکث به سمت سر پدرم شلیک کردم مادرم با بهت به پدرم گه غرق در خون بود روی زمین سرد دراز کشیده بود نگاه میکرد اصلحه رو بسمت پدر کوک گرفتم که
پ/ک:میدونستی تا الان زن کوک نبودی چون اون ازدواج الکی بود؟
ولی زن اصلیش لارا بود؟
کالیسی: با حرفش دردی توی دلم شروع شد ولی اهمیت نمیدادم چه اهمیت وقتی بعد تو لارایی هم وجود نداره
آرشه رو کشیدم که
پ/ک:کوک بخاطر باندت دو راه داری چون وقتی بمیرم اونام کشته میشن
بعدداز مرگم یا نیکروپولیس رو ترک میکنی یا نسلمو با لارا ادامه میدی
کوک:کالیسی نکن ..التماس....
&که صدای گولوله جیغ و داد همرو در آورد کوک که تا
لارا روی زمین نقش بسته بود صدای آرشه سوم اومد که همه به سوی کالیسی برگشتن(درسته لارا توسط آدم های کالیسی دستگیر و به محل آورده بودن و به محض داخل شدن کارشو ساخته بود)
م/ک:کالیسی عزیزم ازت خواهش میکنم تورو خدا به خودت بیا این تو نیستی(عربده و گریه)
کالیسی:درسته این من نیستم این هیولای درونمه ولی اون شخصی که دنبالشید رو شما کشتید
خوب آقای جئون انگار برای پسرتون یک راه موند
کوک:چرا؟ چرا؟...چرا سعی داری همه چی رو نابود کنی؟التماست میکنم بس کن، چرا داری عشقمون رو به تلخی میکشی ،(با چشم های اشکی به کالیسی نگاه کرد)
کالیسی:یادته چیا بهت گفته بودم؟
شماها همتون بار ها از روم رد شدید منو بزور واردار به کار هایی که نمیخواستم کردید با روح و قلبم بازی کردید تو از اعتماد من سؤاستفاده کردی منو بعد این که عاشقت کردی بازی کثیفت با پدرامون اعتراف کردی امروز برات درس باشه تا از اعتماد کسی سؤاستفاده نکنی من به قول هایی که دادم عمل میکنم! من عشقمون رو تلخ نه ولی پاک میکنم عشقی که با زور بوجود اومد
گفته بودم برای جون خانوادت بهم التماس میکنی
کوک:نه.نههههه...التماس........
پ/ک:یاد گرفت ولی تو اینو نمیبینی(اصلحه رو در آورد و تا شلیک کرد کوک خودش رو سپر کالیسی کرد )
کالیسی:جلوی چشم هام جلوی تیر پرید
(از جونم واست میگذرم
هرچی بشه من کنارتم
عاشقتم لعنتی)[چیز هایی که وقتی کوک زخمی بغل کرده بود یادش افتاد]
سریع توی آغوش کشیدمش با تمام زوری که برام مونده بود ماشه رو فوشردم و به پدر کوک شلیک کردم اصلحه رو کنار انداختم و کوک رو بغلم گرفتم
کوک با لبخند بی جونی بهم گفت
کوک:دیدی گفتم از جونمم برات میگذرم
کالیسی:کوک غلط کردم تو رو خدا ولم نکن ازت خواهش میکنم (اشک و داد)
منو ببخشید آتیش انتقام کورم کرده بود تو با رفتنت خاکسترم نکن کوک ...کوک منو تنها نزار به بچه توی راهمون فکر کن من بدون تو نمیتونم...نمیتونم بزرگش کنم کوک..اون پدرشو میخواد کوک...لعنتی..چشاتو نبند پیش خودم بیمون...من بدون تو تنهام گسی رو ندارم خواهش میکنم تو تنها دلیل زندگیمی
کوک:کاش قبل ..از اینا میگفتی....تو قوی کال..یسی... تو میتونی بزرگش کنی ولی تو بازم کار خودتو کردی
کالیسی:نه نه اینکار رو باهامون نکن نه...
کوک:دوست دارم اقیانوس م...
کالیسی:نه..نه ...کوک بلند شو بلندکوککککککککک(جیغ رو عربده )
۱.۳k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.