لیچا....پارت 1
با صدای تلفن از خواب پا شدم.خواهرم بود
لیا:چی میخوای نمیزاری من بخوابم
توانا:خودتو حاضر کن ابجی جونم مهمون داریم
لیا:چی؟؟حالا مهمونمون کیه؟الو؟؟؟؟
قطع کرد
سریعا رفتم خودمو حاضر کردم و صدای درو شنیدم
لیا:اووومدم
درو باز کردم توانا رو دیدم که لپاش گل انداخته
توانا:اینم از مهمونمون....این دوس پسرم یاعیز
لیا:خوش اومدی
یاعیز:خیلی ممنون
توانا:خوب بیاید بشینید باهم اشنا شید
یهو یکی در زد.........
لیا:چی میخوای نمیزاری من بخوابم
توانا:خودتو حاضر کن ابجی جونم مهمون داریم
لیا:چی؟؟حالا مهمونمون کیه؟الو؟؟؟؟
قطع کرد
سریعا رفتم خودمو حاضر کردم و صدای درو شنیدم
لیا:اووومدم
درو باز کردم توانا رو دیدم که لپاش گل انداخته
توانا:اینم از مهمونمون....این دوس پسرم یاعیز
لیا:خوش اومدی
یاعیز:خیلی ممنون
توانا:خوب بیاید بشینید باهم اشنا شید
یهو یکی در زد.........
۹۰۹
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.