Part9
پ/ک:همین طوره باید اتحاد دو خاندان رو حفظ کنیم!
کوک:اتحاد؟(با تمسخره)
همه با حرفم بهم نگاه کردن بلند شدم و گفتم
کوک:اتحادی که به خاطر ی راز حفظ میشه؟...بیخیال تمام حاظرین اینجا میدونن که هر دو خاندان از هم متنفرن و بسختی تا این ساعت کنار هم نشستن!
فکر کنم کم کم نظر منم با کالیسی یکی میشه!
پ/ک:کوک!(محکم)
کوک:هر دومون خوب میدونیم که به خاطر چی قبول کردم!(روبه پدرش)
کوک:بعد حرفم از جمعشون خارج شدم دم در مکسو دیدمم
کوک:کالیسی کجا رفت؟
&فیلتر سیگار بین لب های پسرک جا گرفت و بعد از روشن شدنش کام عمیقی گرفته شد پسرک منتظر به مکس خیره شد و کامی که گرفته بود رو باز دم کرد
مکس:نمیدونم قربان با خشم و عجله رفتن!
کوک:یاد عصر افتادم که همدیگرو تو رزستان دیده بودیم به سمت گاراژ رفتم سوار ماشینم شد و به سمت رزستان راه افتادم وقتی رسیدم توی تاریکی چیزی دیده نمیشد از ماشین پیاده شدم متوجه درخشندگی و سفیدی چیزی دامنه درخت شدم فکر کنم خودش باشه! به سمت درخت حرکت کردم با هر قدم نزدیک شدن از بودن خودش مطمئن میشدم ...الان بالا سرش ایستاده بودم و به هق هق هاش گوش میکرد بی اختیار کنارش نشستم با حس حضور من سرشو بالا آورد و نگاه هر دوتامون بهم گره خورد چشم های خیسش و غمگینش منو به زجزه زدن میرسوند ولی بسختی جلوی خودمو گرفته بودم جئون جنگکوک نوه بزرگ ترین خاندان مافیایی داشت بخاطر گریه کردن یک دختر به زجزه زدن میوفتاد؟؟؟خیر !این فقط توهم بود ناگهان با صدای ضعیف نگاهم از زمین به طرف صدا کشیده شد
کالیسی:برای چی اومدی که بدبخت بودنمو ببینی؟
میدونی جئون خوبه که پسری و قرار جایگاه پدرتو بگیری با غرور توی شهر راه بری چون بزرگ ترین باند مافیایی نیکروپلیس رو اداره میکنی مرد خطرناکی هستی ولی من!...یک زن هستم...که تنها وضیعفه من...ادامه دادن نسل یک مرد هست انجام دادن وظایف یک زن شوهر دار...این عدالت نیست جئون...نه تنها برای منن...بلکه برای تمامی دختر های نیکروپلیس..
(...یعنی داره هق هق میکنه)
کوک:با بهت بهش خیره شدم حرف ها درد هایی پشت سر داشت که سنگ رو هم ذوب میکرد که گفتم کی گفته گرفتن جایگاه پدرم برام افتخار انگیزه؟کی گفته میخوام توی شهر با غرور راه برم چون باند مافیایی اداره میکنم؟همین الانش هم دارم اداره میکنم نیازی به فکر کردن به آینده نیس ...برعکس تو علاقه ای به زندگی توی این خاندان ندارم!
کالیسی:عجیبه!(اشکاشو پاک میکنه!)توی یک چیز وجه مشترک داریم...منم علاقه ای به زندگی توی این خاندان رو ندارم ولی این سرنوشت هست که بدنیا اومدن توی این خاندان رو تعیین کرده!
کوک:سرنوشت؟(با حالت تمسخره)
بیخیال ...(به درخت تیکه داد)
قانون کارما یادت رفته انگاری!با بهتره بگم طبیعت
کالیسی:میتونم ازت سوالی بپرسم؟
&دخترک ناگهان به سوی پسرک برگشته بود پسرک که به درخت تکیه داده بود با گیر کردن نگاهش به چشم های آبی اقیانوسی دخترک بی اختیار سرش رو بالا پایین کرد دخترک نگاهشو پایین داد و گفت...
شروع مدارس و دانشگاه رو به همه تسلیت میگم😂🚶🏼♀️
لایک :نمیزارم چون تصمیم گرفتم توی هفته دوبار بزارم یه یکشنبه یه چهارشنبه ولی ۵ پارت💋
الهه مرگ
کوک:اتحاد؟(با تمسخره)
همه با حرفم بهم نگاه کردن بلند شدم و گفتم
کوک:اتحادی که به خاطر ی راز حفظ میشه؟...بیخیال تمام حاظرین اینجا میدونن که هر دو خاندان از هم متنفرن و بسختی تا این ساعت کنار هم نشستن!
فکر کنم کم کم نظر منم با کالیسی یکی میشه!
پ/ک:کوک!(محکم)
کوک:هر دومون خوب میدونیم که به خاطر چی قبول کردم!(روبه پدرش)
کوک:بعد حرفم از جمعشون خارج شدم دم در مکسو دیدمم
کوک:کالیسی کجا رفت؟
&فیلتر سیگار بین لب های پسرک جا گرفت و بعد از روشن شدنش کام عمیقی گرفته شد پسرک منتظر به مکس خیره شد و کامی که گرفته بود رو باز دم کرد
مکس:نمیدونم قربان با خشم و عجله رفتن!
کوک:یاد عصر افتادم که همدیگرو تو رزستان دیده بودیم به سمت گاراژ رفتم سوار ماشینم شد و به سمت رزستان راه افتادم وقتی رسیدم توی تاریکی چیزی دیده نمیشد از ماشین پیاده شدم متوجه درخشندگی و سفیدی چیزی دامنه درخت شدم فکر کنم خودش باشه! به سمت درخت حرکت کردم با هر قدم نزدیک شدن از بودن خودش مطمئن میشدم ...الان بالا سرش ایستاده بودم و به هق هق هاش گوش میکرد بی اختیار کنارش نشستم با حس حضور من سرشو بالا آورد و نگاه هر دوتامون بهم گره خورد چشم های خیسش و غمگینش منو به زجزه زدن میرسوند ولی بسختی جلوی خودمو گرفته بودم جئون جنگکوک نوه بزرگ ترین خاندان مافیایی داشت بخاطر گریه کردن یک دختر به زجزه زدن میوفتاد؟؟؟خیر !این فقط توهم بود ناگهان با صدای ضعیف نگاهم از زمین به طرف صدا کشیده شد
کالیسی:برای چی اومدی که بدبخت بودنمو ببینی؟
میدونی جئون خوبه که پسری و قرار جایگاه پدرتو بگیری با غرور توی شهر راه بری چون بزرگ ترین باند مافیایی نیکروپلیس رو اداره میکنی مرد خطرناکی هستی ولی من!...یک زن هستم...که تنها وضیعفه من...ادامه دادن نسل یک مرد هست انجام دادن وظایف یک زن شوهر دار...این عدالت نیست جئون...نه تنها برای منن...بلکه برای تمامی دختر های نیکروپلیس..
(...یعنی داره هق هق میکنه)
کوک:با بهت بهش خیره شدم حرف ها درد هایی پشت سر داشت که سنگ رو هم ذوب میکرد که گفتم کی گفته گرفتن جایگاه پدرم برام افتخار انگیزه؟کی گفته میخوام توی شهر با غرور راه برم چون باند مافیایی اداره میکنم؟همین الانش هم دارم اداره میکنم نیازی به فکر کردن به آینده نیس ...برعکس تو علاقه ای به زندگی توی این خاندان ندارم!
کالیسی:عجیبه!(اشکاشو پاک میکنه!)توی یک چیز وجه مشترک داریم...منم علاقه ای به زندگی توی این خاندان رو ندارم ولی این سرنوشت هست که بدنیا اومدن توی این خاندان رو تعیین کرده!
کوک:سرنوشت؟(با حالت تمسخره)
بیخیال ...(به درخت تیکه داد)
قانون کارما یادت رفته انگاری!با بهتره بگم طبیعت
کالیسی:میتونم ازت سوالی بپرسم؟
&دخترک ناگهان به سوی پسرک برگشته بود پسرک که به درخت تکیه داده بود با گیر کردن نگاهش به چشم های آبی اقیانوسی دخترک بی اختیار سرش رو بالا پایین کرد دخترک نگاهشو پایین داد و گفت...
شروع مدارس و دانشگاه رو به همه تسلیت میگم😂🚶🏼♀️
لایک :نمیزارم چون تصمیم گرفتم توی هفته دوبار بزارم یه یکشنبه یه چهارشنبه ولی ۵ پارت💋
الهه مرگ
۱۲.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.