چرخُ فلک p77
جونگ کوک برام خونه ای مبله ۶۰ متری گرفت طبقه ی سوم بود و حدودا نیم ساعت تا خونه ای که توش زندگی میکردیم فاصله داشت
.یه روز هم به خواسته ی خودم وسایل شخصی و لباسام رو آورد
گلی خانم چند بار بهم زنگ زد اول کلی ازم سوال پرسید که دلیل قهر و این رفتار هام چیع وقتی دید جوابی بهش نمیدم خواست که چند روزی بیاد پیشم و مراقبم باشه
اما بازم قبول نکردم...نیاز داشتم یه مدت طولانی با خودم تنها باشم
یه هفته ای تو اون خونه زندگی کردم...خودمو با کتاب خوندن تلویزیون دیدن یا قدم زدن تو پارک میگذروندم
با شنیدن صدای آیفن حواسم از فیلمی ک داشتم میدیدم پرت شد
صداشو کم کردم و بلند شدم
از آیفن چهرشو تشخیص دادم..بر خلاف میلم درو زدم
وقتی اومد بالا متوجه دست های پرش شدم
دو کیسه پر تو دستاش بود
_اینا چیه
مشنبا ها رو روی زمین گذاشت:
_با این وضع نمیتونی چیزای سنگین بلند کنی ...خودم هر هفته هر چی میخوای برات میخرم
اخم کردم:
_لازم نکرده....گفته بودم که نمیخوام کاری برام بکنی
_فکر کن این کارا رو برای بچه میکنم
_نمیخواد تو انجام بدی..خودم میتونم برم خرید کنم محتاج تو نیستم
اینو گفتم و درو روش بستم
تا چند دقیقه به در تکیه دادم و کلافه نفس کشیدم...از چشمی بیرون رو دیدم که درست همونجا وایساده و سرش پایینه
با مکث درو باز کردم با همون لحن خشک گفتم
_ببر تو آشپزخونه
خرید هارو روی اپن گذاشت و قبل رفتن گفت
_هر وقت هر چیزی لازم داشتی زنگ بزن یا بهم پیام بده........شاید..شاید این تنها کاری باشه که میتونم در حقت بکنم
.یه روز هم به خواسته ی خودم وسایل شخصی و لباسام رو آورد
گلی خانم چند بار بهم زنگ زد اول کلی ازم سوال پرسید که دلیل قهر و این رفتار هام چیع وقتی دید جوابی بهش نمیدم خواست که چند روزی بیاد پیشم و مراقبم باشه
اما بازم قبول نکردم...نیاز داشتم یه مدت طولانی با خودم تنها باشم
یه هفته ای تو اون خونه زندگی کردم...خودمو با کتاب خوندن تلویزیون دیدن یا قدم زدن تو پارک میگذروندم
با شنیدن صدای آیفن حواسم از فیلمی ک داشتم میدیدم پرت شد
صداشو کم کردم و بلند شدم
از آیفن چهرشو تشخیص دادم..بر خلاف میلم درو زدم
وقتی اومد بالا متوجه دست های پرش شدم
دو کیسه پر تو دستاش بود
_اینا چیه
مشنبا ها رو روی زمین گذاشت:
_با این وضع نمیتونی چیزای سنگین بلند کنی ...خودم هر هفته هر چی میخوای برات میخرم
اخم کردم:
_لازم نکرده....گفته بودم که نمیخوام کاری برام بکنی
_فکر کن این کارا رو برای بچه میکنم
_نمیخواد تو انجام بدی..خودم میتونم برم خرید کنم محتاج تو نیستم
اینو گفتم و درو روش بستم
تا چند دقیقه به در تکیه دادم و کلافه نفس کشیدم...از چشمی بیرون رو دیدم که درست همونجا وایساده و سرش پایینه
با مکث درو باز کردم با همون لحن خشک گفتم
_ببر تو آشپزخونه
خرید هارو روی اپن گذاشت و قبل رفتن گفت
_هر وقت هر چیزی لازم داشتی زنگ بزن یا بهم پیام بده........شاید..شاید این تنها کاری باشه که میتونم در حقت بکنم
۲۲.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.