وقتی ازت میترسن! پارت 1
پارت 1
سونگ۲۳ +
تهیونگ25 -
خب شلوع موکونیم:
تقریبا دو سال پیش بود من با یونگ ازدواج کرده بودم اون خیلی دعوایی و عصاب خوردی بود. برا هرچی دعوا میکردیم یه یک روی محکم از خونه
پرتم کرد بیرون زیر بارون برا همین تصمیم گرفتم دیگه به هیشکی رو ندمو همه ازم بترسن خب بگذریم منم دختری بودم که همه تو دانشگاه ازم میترسیدن چند وقتی بود که با ته یونگ....
تقریبا 6 صب بود. بیدار شدمو خواستم برم چیزی بخورم یه نودل درست
کردمو خوردم و اهنگ گذاشتم بعدم کتاب خوندم. صدای در بود ته یونگ
بود.
ته یونگ:برا چی گوشیتو جواب نمیدی؟ (با داد)
سونگ۲۳ +
تهیونگ25 -
خب شلوع موکونیم:
تقریبا دو سال پیش بود من با یونگ ازدواج کرده بودم اون خیلی دعوایی و عصاب خوردی بود. برا هرچی دعوا میکردیم یه یک روی محکم از خونه
پرتم کرد بیرون زیر بارون برا همین تصمیم گرفتم دیگه به هیشکی رو ندمو همه ازم بترسن خب بگذریم منم دختری بودم که همه تو دانشگاه ازم میترسیدن چند وقتی بود که با ته یونگ....
تقریبا 6 صب بود. بیدار شدمو خواستم برم چیزی بخورم یه نودل درست
کردمو خوردم و اهنگ گذاشتم بعدم کتاب خوندم. صدای در بود ته یونگ
بود.
ته یونگ:برا چی گوشیتو جواب نمیدی؟ (با داد)
۴.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.