وقتی دوست پسر سابقت بود 3...
ویو جیمین
به بادیگاردا گفتم تعقیبشون کنن و خبر دادن که
به همون خونه سابقشون که مال دو سال پیش بود
رفتن یعنی اون هنوز منو دوست داره؟ یعنی دوست پسر نداره؟ فک کنم با این کارم قلبشو شکستم ولی من
عاشق جولیام نمی تونم قلب اونو هم بشکنم
«فردا صبح»
ویو ا.ت
با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم و
لباسامو پوشیدم و رفتم دانشگاه باورم نمیشه
جیمین اینجا چی کار یک کنه خدایا منو بخور
جیمینم رفت تویه شک خدایا این چرا اینجوریه
که یونا دستمو گرفت و برد رویه صندلی نشستیم
چرا قلبم هنوز براش میزنه؟
چرا هر وقت نگاش می کنم دوست دارم بغلش کنم؟
چراااااااااا چرا قلب من آروم نمی گیره؟؟
استاد اومد و یکم درس داد و رفت منو یونا هم رفتیم
تویه حیاط و هوا خوردیم
و بعد چند ساعت رفتیم خونه
«چند روز بعد»
باورم نمیشه وقتی رفتم دانشگاه دیدم جیمین
هم اونجاس ولی اصلا باهاش تویه ارتباط نبودم
و باهاش حرف نمیزدم بدبختی این بود جین هم اونجا
بود یه هفته گذشت امروز شنبه بود آخر هفته بود
داشتیم میرفتیم پارک که دوباره احساس کردم یکی
داره تعقیبمون می کنه نفس عمیقی کشیدم و بلخره
رسیدیم پارک پیاده شدیم
+: خب کدومو سوار بشیم (سرد)
~: چرا سرد شدی؟
+: اوه حواسم نبود اهم اهم درست شد
~: .خنده.
+: بگو دیگه
~: خبببببب امممممم ا.ت!
+: می خوای سوار من شی؟؟
~: بابا خنگ اونجا رو نگاه کن (بغض)
سرمو چرخوندم دیدم جیمین داره اون دختر که تویه
فرودگاه بود رو می بوسه جینم همین طور به قطره اشکی از چشمم پایین اومد
~: ا.ت خوبی؟؟؟ حالت خوبه؟؟؟ آروم باش خوب
+: چرا؟ (گریه)
جیمین تا اسم منو شنید سرشو سمت صدا گرفت و
متعجب بود سریع اشکام رو پاک کردم جین ازش معلوم بود کامل شک بهش وارد شده سریع پاهامو به حرکت درآوردم و با تمام توانم می دویدم تویه جاده بودیم که ماشین خورد
بهم و پرت شدم رویه زمین چشمام نیمه باز بود دیدم
جین و جیمین و یونا دارن میان سمتم نمی تونستم خودمو تکون بدم
~: ا.تتتتتتتت (گریه)
_: نهههههه ا.تتتتتت چشماتو وا کننننن (گریه)
×: یونا آروم باش تا حال خوب میشه (بغض)
و سیاهی
ویو جیمین
داشتم جولیا رو میبوسیدمش که صدایی یونا اومد
از جولیا جدا شدم و منبع صدا رو دیدم ، دیدم ا.ت اونجاس و داره گریه می کنه وقتی متوجه شد که دیدمش اشکاشو پاک کرد و سریع رفت وسط جاده یونا هم داشت دنبالش میرفت که ماشین خورد به ا.ت نه نههههههه
_: ا.تتتتتتتت
سریع رفتم بالایه سرش و یونا داشت گریه میکرد
صدایم هق هق خاش همه جارو گرفته بود
سر ا.ت رو گذاشتم رویه پام
_: ا.تتتت چشماتو باز کنننننن مگه قول ندادی منو
تنها نزاری لعنتییییییی (داد و گریه)
و.....
پارت بعدی رو بزارممممم😁
به بادیگاردا گفتم تعقیبشون کنن و خبر دادن که
به همون خونه سابقشون که مال دو سال پیش بود
رفتن یعنی اون هنوز منو دوست داره؟ یعنی دوست پسر نداره؟ فک کنم با این کارم قلبشو شکستم ولی من
عاشق جولیام نمی تونم قلب اونو هم بشکنم
«فردا صبح»
ویو ا.ت
با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم و
لباسامو پوشیدم و رفتم دانشگاه باورم نمیشه
جیمین اینجا چی کار یک کنه خدایا منو بخور
جیمینم رفت تویه شک خدایا این چرا اینجوریه
که یونا دستمو گرفت و برد رویه صندلی نشستیم
چرا قلبم هنوز براش میزنه؟
چرا هر وقت نگاش می کنم دوست دارم بغلش کنم؟
چراااااااااا چرا قلب من آروم نمی گیره؟؟
استاد اومد و یکم درس داد و رفت منو یونا هم رفتیم
تویه حیاط و هوا خوردیم
و بعد چند ساعت رفتیم خونه
«چند روز بعد»
باورم نمیشه وقتی رفتم دانشگاه دیدم جیمین
هم اونجاس ولی اصلا باهاش تویه ارتباط نبودم
و باهاش حرف نمیزدم بدبختی این بود جین هم اونجا
بود یه هفته گذشت امروز شنبه بود آخر هفته بود
داشتیم میرفتیم پارک که دوباره احساس کردم یکی
داره تعقیبمون می کنه نفس عمیقی کشیدم و بلخره
رسیدیم پارک پیاده شدیم
+: خب کدومو سوار بشیم (سرد)
~: چرا سرد شدی؟
+: اوه حواسم نبود اهم اهم درست شد
~: .خنده.
+: بگو دیگه
~: خبببببب امممممم ا.ت!
+: می خوای سوار من شی؟؟
~: بابا خنگ اونجا رو نگاه کن (بغض)
سرمو چرخوندم دیدم جیمین داره اون دختر که تویه
فرودگاه بود رو می بوسه جینم همین طور به قطره اشکی از چشمم پایین اومد
~: ا.ت خوبی؟؟؟ حالت خوبه؟؟؟ آروم باش خوب
+: چرا؟ (گریه)
جیمین تا اسم منو شنید سرشو سمت صدا گرفت و
متعجب بود سریع اشکام رو پاک کردم جین ازش معلوم بود کامل شک بهش وارد شده سریع پاهامو به حرکت درآوردم و با تمام توانم می دویدم تویه جاده بودیم که ماشین خورد
بهم و پرت شدم رویه زمین چشمام نیمه باز بود دیدم
جین و جیمین و یونا دارن میان سمتم نمی تونستم خودمو تکون بدم
~: ا.تتتتتتتت (گریه)
_: نهههههه ا.تتتتتت چشماتو وا کننننن (گریه)
×: یونا آروم باش تا حال خوب میشه (بغض)
و سیاهی
ویو جیمین
داشتم جولیا رو میبوسیدمش که صدایی یونا اومد
از جولیا جدا شدم و منبع صدا رو دیدم ، دیدم ا.ت اونجاس و داره گریه می کنه وقتی متوجه شد که دیدمش اشکاشو پاک کرد و سریع رفت وسط جاده یونا هم داشت دنبالش میرفت که ماشین خورد به ا.ت نه نههههههه
_: ا.تتتتتتتت
سریع رفتم بالایه سرش و یونا داشت گریه میکرد
صدایم هق هق خاش همه جارو گرفته بود
سر ا.ت رو گذاشتم رویه پام
_: ا.تتتت چشماتو باز کنننننن مگه قول ندادی منو
تنها نزاری لعنتییییییی (داد و گریه)
و.....
پارت بعدی رو بزارممممم😁
۱۵.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.