وانشات تهیونگ
پارت12 blackpinkfictions
.نگاهشو ازم گرفت- اگه اذیتت میکنه نگات نمیکنم
بهش گفتم- بریم ساختمونو نگا کنیم خودت گفتی وقت کمه پس .باید زودتر تمومش کنیم
.به نشونه تأیید سرشو بالا و پایین کرد
...رفتیم طبقه دوم
... محشر بود،نقاشی دیواری بزرگ مقابل پله ها .خیره کننده بود
تهیونگ رو بهم گفت- دوسش داری؟
با لبخند بهش گفتم- البته این فوقالعاده ترین چیزیه که تا حالا ...دیدم
«تهیونگ»
...این دختر باعث میشد هر لحظه شگفت زده تر شم
وقتی نگاهش کردم و بهم گفت حالش خوب نیست،یعنی واقعا حالش خوب نبود... برای یه لحظه فقط یه لحظه کوتاه دلم ...لرزید
کی میکردم این دختر نیاز به کمک داره،همیشه سعی داشت نشون بده فوریه ولی امروز بهم گفت که حالش خوب نیست... به ...منی که حس خوبی بهم نداره
حس میکردم دنیاش خیلی کوچیکه.. برای دختر فوقالعاده ای ...مثل اون بعید میدونستم
داشت به نقاشی روی دیوار نگا میکردم بهش گفتم- دوسش داری؟
با ذوقی که از صداش میتونستی بشنوی گفت- این فوقالعاده ...ترین چیزیه که دیدیم
از سرتاسر اتاقا عکس گرفتیم برای طرح بعدی باید فوقالعاده .عمل میکردیم
.حس کردم خسته شده
- میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
+ البته،خیلی خسته شدیم امروز
.بردمش جایی که اولین بار همو دیدیم
رفتم طبقه دوم... تعجبو از چشاش میخوندم ولی هیچ سوالی ..نکرد
.درست رفتیم همون جایی که دفعه قبل نشسته بودیم نشستیم
تو چشماش نگا کردم- اون سری چیزی نخوردی این سری یه چیزه .خوب سفارش بده
انگار که خیلی گرسنه باشه گفت- اگه ممکنه من میخوام سوشی ...بخورم
از هوسوک شنیده بودم خیلی سوشی دوست داره- خیلی خب منم ...سوشی میخورم
«لیسا»
..تهیونگ امروز خیلی جنتلمن شده بود
..جذاب تر از همیشه
حس خجالت داشتم... برای اولین بار حس میکردم اومد سر ..قرار عاشقانه
...عجیب بود چون اونجا این احساسو بهم منتقل میکرد
سرم انداخته بودم پایین... میترسیدم تو چشاش نگا کنم..
اون راحت خیره میشد ولی من از برق چشاش میترسیدم برای اولین بار از نگا کردن و حرف زدن با یه مرد خجالت ..میکشیدم
..چشم شده بود
..سنگینی نگاهش و رو خودم حس میکردم
..سرمو آوردم بالا که باهاش چشم تو چشم شدم
بهم گفت- چیزی شده؟
.. گفتم- نه،فقط حس میکنم جو خیلی سنگینه
برای اولین بار لبخند بلند بالایی زد- چیکا کنم سبک شه؟
...هیچی فقط اینطوری نگام نکنید
یه آهان کشدار گفت و ادامه داد- یادم رفته بود تو از نگاهم ..خوشت نمیاد.. عیب ندارها نگا نمیکنم
سریع سرم اوردم بالا- نه،نه،اونطور که فکر میکنین نیست ...فقط.. منظورم اینه.. میترسم که نکنه ازتون خوشم بیاد
محکم کوبیدم رو دهنم عادت مضخرفی که تو بچگی داشتم ..برگشته بود
..خدایا کاش میشد آب شم برم تو زمین
منی که تا دو روز پیش باهاش بد حرف میزدم الان کم مونده بگم ...عاشقت شدم
یهو زد زیر خنده- نگران چی هستی؟ اگه قرارع اتفاقی بیوفته ...میوفته، نگران نباش اجازه نمیدن این اتفاق بیوفته
آروم گفتم- ببخشید
با حالت بامزه ای گفت- واسه چی معذرت میخوای؟ تو که چیزه ...بدی نگفتی،اتفاقا کل روزمو ساختی
..تو همین حین غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن
بعد غذا خواستم برم حساب کنم که یه اخم ریز اون رو پیشونیش- خجالت نمیکشی؟ وقتی بای ه مرد متشخص میای میای بیرون نباید دست تو جیبت کنی با تاکید بعد ادامه داد- حالا ...مهم نیست اون شخص چه نسبتی باهات داره
منظورشو خوب رسوند و این یعنی من این رفتارشو توی حساب ...دیگه ای نزارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
.نگاهشو ازم گرفت- اگه اذیتت میکنه نگات نمیکنم
بهش گفتم- بریم ساختمونو نگا کنیم خودت گفتی وقت کمه پس .باید زودتر تمومش کنیم
.به نشونه تأیید سرشو بالا و پایین کرد
...رفتیم طبقه دوم
... محشر بود،نقاشی دیواری بزرگ مقابل پله ها .خیره کننده بود
تهیونگ رو بهم گفت- دوسش داری؟
با لبخند بهش گفتم- البته این فوقالعاده ترین چیزیه که تا حالا ...دیدم
«تهیونگ»
...این دختر باعث میشد هر لحظه شگفت زده تر شم
وقتی نگاهش کردم و بهم گفت حالش خوب نیست،یعنی واقعا حالش خوب نبود... برای یه لحظه فقط یه لحظه کوتاه دلم ...لرزید
کی میکردم این دختر نیاز به کمک داره،همیشه سعی داشت نشون بده فوریه ولی امروز بهم گفت که حالش خوب نیست... به ...منی که حس خوبی بهم نداره
حس میکردم دنیاش خیلی کوچیکه.. برای دختر فوقالعاده ای ...مثل اون بعید میدونستم
داشت به نقاشی روی دیوار نگا میکردم بهش گفتم- دوسش داری؟
با ذوقی که از صداش میتونستی بشنوی گفت- این فوقالعاده ...ترین چیزیه که دیدیم
از سرتاسر اتاقا عکس گرفتیم برای طرح بعدی باید فوقالعاده .عمل میکردیم
.حس کردم خسته شده
- میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
+ البته،خیلی خسته شدیم امروز
.بردمش جایی که اولین بار همو دیدیم
رفتم طبقه دوم... تعجبو از چشاش میخوندم ولی هیچ سوالی ..نکرد
.درست رفتیم همون جایی که دفعه قبل نشسته بودیم نشستیم
تو چشماش نگا کردم- اون سری چیزی نخوردی این سری یه چیزه .خوب سفارش بده
انگار که خیلی گرسنه باشه گفت- اگه ممکنه من میخوام سوشی ...بخورم
از هوسوک شنیده بودم خیلی سوشی دوست داره- خیلی خب منم ...سوشی میخورم
«لیسا»
..تهیونگ امروز خیلی جنتلمن شده بود
..جذاب تر از همیشه
حس خجالت داشتم... برای اولین بار حس میکردم اومد سر ..قرار عاشقانه
...عجیب بود چون اونجا این احساسو بهم منتقل میکرد
سرم انداخته بودم پایین... میترسیدم تو چشاش نگا کنم..
اون راحت خیره میشد ولی من از برق چشاش میترسیدم برای اولین بار از نگا کردن و حرف زدن با یه مرد خجالت ..میکشیدم
..چشم شده بود
..سنگینی نگاهش و رو خودم حس میکردم
..سرمو آوردم بالا که باهاش چشم تو چشم شدم
بهم گفت- چیزی شده؟
.. گفتم- نه،فقط حس میکنم جو خیلی سنگینه
برای اولین بار لبخند بلند بالایی زد- چیکا کنم سبک شه؟
...هیچی فقط اینطوری نگام نکنید
یه آهان کشدار گفت و ادامه داد- یادم رفته بود تو از نگاهم ..خوشت نمیاد.. عیب ندارها نگا نمیکنم
سریع سرم اوردم بالا- نه،نه،اونطور که فکر میکنین نیست ...فقط.. منظورم اینه.. میترسم که نکنه ازتون خوشم بیاد
محکم کوبیدم رو دهنم عادت مضخرفی که تو بچگی داشتم ..برگشته بود
..خدایا کاش میشد آب شم برم تو زمین
منی که تا دو روز پیش باهاش بد حرف میزدم الان کم مونده بگم ...عاشقت شدم
یهو زد زیر خنده- نگران چی هستی؟ اگه قرارع اتفاقی بیوفته ...میوفته، نگران نباش اجازه نمیدن این اتفاق بیوفته
آروم گفتم- ببخشید
با حالت بامزه ای گفت- واسه چی معذرت میخوای؟ تو که چیزه ...بدی نگفتی،اتفاقا کل روزمو ساختی
..تو همین حین غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن
بعد غذا خواستم برم حساب کنم که یه اخم ریز اون رو پیشونیش- خجالت نمیکشی؟ وقتی بای ه مرد متشخص میای میای بیرون نباید دست تو جیبت کنی با تاکید بعد ادامه داد- حالا ...مهم نیست اون شخص چه نسبتی باهات داره
منظورشو خوب رسوند و این یعنی من این رفتارشو توی حساب ...دیگه ای نزارم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۴۱.۵k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.