(افروتیته من)
پارت: ۱۹
ویو یونجو:
متوجه شدم گوشش شبیه انسان معمولی نیست و شبیه گوش هایی بود که جونگکوک داشت... صبر کن... یعنی.... نه نه.. فقط جادوگرا و...
کمی فکر کردم، جادوگران و مامور های مختص پادشاه به کتاب دسترسی دارن
در رو بستم.
تلفنم رو برداشتم و به رئیس جونگ زنگ زدم، هر چی زنگ میزنم جواب نمیداد و میگفت در دسترس نیست، تصمیم گرفتم برم خونه اش پس یه اسنپ گرفتم و مستقیم به سمت خونه اش رفتم.
وقتی رسیدم با عجله فقط زنگ در رو فشار دادم، انقدر فشار دادم که بالاخره در باز شد و با قیافه خانم سولبی مواجه شدم:
-عزیزم.. اتفاقی افتاده؟
-رئیس جونگ کجاست؟
-فکر کردم میدونی، اون رفته ساحل سانچئون
- چی؟
-بهت نگفته؟ عجیبه
- کی رفت؟
- حدود نیم ساعت پیش
بدون هیچ حرفی یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت فرودگاه.
وقتی تاکسی ایستاد فقط خودمو از در پرت کردم بیرون و دویدم داخل
بعد از کلی گشتن بالاخره رئیس جونگ رو پیدا کردم اما قبل از اینکه من بخوام برم سمتش در رو بستن و نزاشتن که من برم، رئیس جونگ داشت سوار هواپیما میشد و هر کاری کردم در رو باز نکردن تا اینکه هواپیما پرواز کرد.
ناامیدانه برگشتم خونه...
دو روز بعد...
همش به رئیس جونگ پیام میدادم و تماس میگرفتم تا شاید جوابم رو بده اما نمیداد، تا اینکه دقیقا ساعت ۵ صبح زنگ خونم به صدا دراومد.
فکر کردم رئیس جونگ اومده اما وقتی در رو باز کردم...
ویو یونجو:
متوجه شدم گوشش شبیه انسان معمولی نیست و شبیه گوش هایی بود که جونگکوک داشت... صبر کن... یعنی.... نه نه.. فقط جادوگرا و...
کمی فکر کردم، جادوگران و مامور های مختص پادشاه به کتاب دسترسی دارن
در رو بستم.
تلفنم رو برداشتم و به رئیس جونگ زنگ زدم، هر چی زنگ میزنم جواب نمیداد و میگفت در دسترس نیست، تصمیم گرفتم برم خونه اش پس یه اسنپ گرفتم و مستقیم به سمت خونه اش رفتم.
وقتی رسیدم با عجله فقط زنگ در رو فشار دادم، انقدر فشار دادم که بالاخره در باز شد و با قیافه خانم سولبی مواجه شدم:
-عزیزم.. اتفاقی افتاده؟
-رئیس جونگ کجاست؟
-فکر کردم میدونی، اون رفته ساحل سانچئون
- چی؟
-بهت نگفته؟ عجیبه
- کی رفت؟
- حدود نیم ساعت پیش
بدون هیچ حرفی یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت فرودگاه.
وقتی تاکسی ایستاد فقط خودمو از در پرت کردم بیرون و دویدم داخل
بعد از کلی گشتن بالاخره رئیس جونگ رو پیدا کردم اما قبل از اینکه من بخوام برم سمتش در رو بستن و نزاشتن که من برم، رئیس جونگ داشت سوار هواپیما میشد و هر کاری کردم در رو باز نکردن تا اینکه هواپیما پرواز کرد.
ناامیدانه برگشتم خونه...
دو روز بعد...
همش به رئیس جونگ پیام میدادم و تماس میگرفتم تا شاید جوابم رو بده اما نمیداد، تا اینکه دقیقا ساعت ۵ صبح زنگ خونم به صدا دراومد.
فکر کردم رئیس جونگ اومده اما وقتی در رو باز کردم...
۱.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.