part 10
part 10
ویو لینا
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین نامجون به نظرم خواب بود کل عمارت تاریک بود یه دفعه چیزی تکون خورد
سریع رفتم اتاقم و رو ی تخت خوابیدم
(پرش زمانی به ۲ شب)
ویو لینا
نمی تونستم بخوابم میترسیدم تصمیم گرفتم برم پیش نامجون
از اتاق خارج شدم اتاق نامجون اتاق بغلی من بود در و باز کردم و پیش نامجون رفتم ویییی چقد کیوت خوابیده تکونش دادم که بلند شد
لینا: نامجون ( با ترس)
نامجون: هوممم چیه
لینا : من میترسم
نامجون: چرا
لینا : ...
ویو لینا
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین نامجون به نظرم خواب بود کل عمارت تاریک بود یه دفعه چیزی تکون خورد
سریع رفتم اتاقم و رو ی تخت خوابیدم
(پرش زمانی به ۲ شب)
ویو لینا
نمی تونستم بخوابم میترسیدم تصمیم گرفتم برم پیش نامجون
از اتاق خارج شدم اتاق نامجون اتاق بغلی من بود در و باز کردم و پیش نامجون رفتم ویییی چقد کیوت خوابیده تکونش دادم که بلند شد
لینا: نامجون ( با ترس)
نامجون: هوممم چیه
لینا : من میترسم
نامجون: چرا
لینا : ...
۵.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.