💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 45🤍✨
(از زبان یونا)
سرمو تکون دادم و پیاده شدم یادم اومد ته گفته وسایلشو براش ببرم چون دیر میشد تصمیم گرفتم خودم برم آماده شم و ب کوک بگم بره وسایلو بیاره
یونا:عااا کوکی تهیونگ گفت چند تا از وسایلشو براش ببرم میشه تو بری برداری
کوک:اره باش مشکلی نیست من میرم فقط بگو چیارو میخواد و کجاست
یونا:اوکی ببین توی کمد یک هودی مشکی براش بردار و.... خلاصه ک چند تا وسایلو گفتم ک بره برداره
رفتم تو اتاق خودم و شروع کردم تند تند ب آماده شدن ....
(از زبان کوک)
رفتم توی اتاق تهیونگ ک نزدیک اتاق یونا بود وسایلی ک گفته بود رو ورداشتم و رو تختش دراز کشیدم تا یونا آماده شه....
اتاقش پر از عکس های خودش و یونا بود خیلی قشنگ بودن یک دیوار ب قول خودش دیوار خاطره ها داره تو اتاقش ک عکسای خودش و یونا از بچگی و بعدم عکسای ما بهش اضافه شد همش روی دیوار هست خودش میگه ب هرکدوم از این عکسا نگاه میکنه یاد اون روزا ی خوب میوفته و خوشحال میشه راست میگفتم وقتی عکسای خودمونو نگاه کردم خیلی حس خوبی گرفتم بهتره منم این کارو بکنم ....
(از زبان یونا)
آماده شدم و وسایلمو ورداشتم رفتم ک برم پایین دیدم در اتاق تهیونگ بازه فک کردم کوک بازش گذاشته رفتم ک ببندمش دیدم کوک رو تخت تهیونگ خوابش برده ....
چرا انقد کیوت خوابیده خب من الان چجوری بیدارش کنم
رفتم بالا سرش و دستم آروم کشیدم رو گونش
یونا:کوک .... عشقم بیدار شو..... کوکی بیدار شو دیرمون میشه ها
کوک:عاا ببخشید من یکم خسته بودم خوابم برد
یونا:مشکلی نیست ولی میخوای اگه خسته ای نریم!؟
داشتم ضر میزدم من باید برم عملیاتو انجام بدم اگه نرم دخترا پارم میکنن فقط خدا خدا میکردم بگه نه
کوک:ن عشقم مشکلی نیست پاشو بریم بدو
خب خداروشکر ب خیر گذشت
رفتیم نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت لوکیشن
تصمیم گرفتم داستان مانیا رو ب کوک بگم شاید تونست کمکمون کنه
یونا:کوکی
کوک:جانم
یونا:میخوام ی چیزی بهت بگم
کوک:بگو عشقم میشنوم
داستانو براش تعریف کردم
کوک:او مای گاددددد منم هستم همه جوره ی کار میکنم جیمین هیونگ عاشق مانیا بشه ببین کی بهت گفتم
.......
پایا ن پارت باباییی فردا واستون میزارم بازم
part 45🤍✨
(از زبان یونا)
سرمو تکون دادم و پیاده شدم یادم اومد ته گفته وسایلشو براش ببرم چون دیر میشد تصمیم گرفتم خودم برم آماده شم و ب کوک بگم بره وسایلو بیاره
یونا:عااا کوکی تهیونگ گفت چند تا از وسایلشو براش ببرم میشه تو بری برداری
کوک:اره باش مشکلی نیست من میرم فقط بگو چیارو میخواد و کجاست
یونا:اوکی ببین توی کمد یک هودی مشکی براش بردار و.... خلاصه ک چند تا وسایلو گفتم ک بره برداره
رفتم تو اتاق خودم و شروع کردم تند تند ب آماده شدن ....
(از زبان کوک)
رفتم توی اتاق تهیونگ ک نزدیک اتاق یونا بود وسایلی ک گفته بود رو ورداشتم و رو تختش دراز کشیدم تا یونا آماده شه....
اتاقش پر از عکس های خودش و یونا بود خیلی قشنگ بودن یک دیوار ب قول خودش دیوار خاطره ها داره تو اتاقش ک عکسای خودش و یونا از بچگی و بعدم عکسای ما بهش اضافه شد همش روی دیوار هست خودش میگه ب هرکدوم از این عکسا نگاه میکنه یاد اون روزا ی خوب میوفته و خوشحال میشه راست میگفتم وقتی عکسای خودمونو نگاه کردم خیلی حس خوبی گرفتم بهتره منم این کارو بکنم ....
(از زبان یونا)
آماده شدم و وسایلمو ورداشتم رفتم ک برم پایین دیدم در اتاق تهیونگ بازه فک کردم کوک بازش گذاشته رفتم ک ببندمش دیدم کوک رو تخت تهیونگ خوابش برده ....
چرا انقد کیوت خوابیده خب من الان چجوری بیدارش کنم
رفتم بالا سرش و دستم آروم کشیدم رو گونش
یونا:کوک .... عشقم بیدار شو..... کوکی بیدار شو دیرمون میشه ها
کوک:عاا ببخشید من یکم خسته بودم خوابم برد
یونا:مشکلی نیست ولی میخوای اگه خسته ای نریم!؟
داشتم ضر میزدم من باید برم عملیاتو انجام بدم اگه نرم دخترا پارم میکنن فقط خدا خدا میکردم بگه نه
کوک:ن عشقم مشکلی نیست پاشو بریم بدو
خب خداروشکر ب خیر گذشت
رفتیم نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت لوکیشن
تصمیم گرفتم داستان مانیا رو ب کوک بگم شاید تونست کمکمون کنه
یونا:کوکی
کوک:جانم
یونا:میخوام ی چیزی بهت بگم
کوک:بگو عشقم میشنوم
داستانو براش تعریف کردم
کوک:او مای گاددددد منم هستم همه جوره ی کار میکنم جیمین هیونگ عاشق مانیا بشه ببین کی بهت گفتم
.......
پایا ن پارت باباییی فردا واستون میزارم بازم
۶.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.