وقتی عاشقش بودی ولی...
part:33
جونگکوک تا منو با تهیونگ دید تعجب کرد گفت با هم رسیدین دیگه ؟ درسته؟
کالکی:بیا تو دم در بده عزیزم
خلاصه رفتیم تو تهیونگ و جونگکوک کلی حرف زدنو خندیدن و....
کالکی: ا.ت کمکم میکنی میزو بچینم
ا.ت: حتما
میزو چیدیم و تهیونگ و جونگکوک رو صدا زدیم بیان برای شام
شامو خوردیم و کلی خندیدیم
( بعد شام )
جونگکوک و تهیونگ بد مست کرده بودن
کالکی جیسو رو برده بود بخوابونه
منم داشتم تو گوشی میچرخیدم
که یهو کالکی اومد ونشست پیش من
کالکی: ا.تتت واقعا باورم نمیشه با تهیونگ اومدی
ا.ت:اره من خونشون بودم و باهم اومدیم
کالکی: وای یعنی شب اونجا خوابیدی؟؟
ا.ت: اره
کالکی:هی ا.ت
ا.ت: بله
کالکی: جونگکوک و تهیونگ خیلی مست کردن باید دست به کار بشیم
ا.ت: وای اره...
کالکی:تو تهیونگ رو ببر تو ماشین منم جونگکوک رو میبرم بالا
ا.ت: باشه
ویو ا.ت
تهیونگ رو به هزار بدبختی بلند کردم و دستشو گذاشتم رو شونم و بردمش تو ماشین با اون حالش نمی تونست رانندگی کنه و تنها راهش این بود که من رانندگی کنم
بلاخره موفق شدم بزارمش تو ماشین تهیونگ خیلی مست و خمار بود
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: جونم
تهیونگ: میخوامت
ا.ت: امم بعدا حرف میزنیم
ماشینو روشن کردمو راه و افتادم
تا وقتی که رسیدیم خونه تهیونگ
دوباره به بدبختی بردمش تو میخواستم بزارمش روی تخت که منو کشید تو بغلشو دوتامون افتادیم رو تخت....
جونگکوک تا منو با تهیونگ دید تعجب کرد گفت با هم رسیدین دیگه ؟ درسته؟
کالکی:بیا تو دم در بده عزیزم
خلاصه رفتیم تو تهیونگ و جونگکوک کلی حرف زدنو خندیدن و....
کالکی: ا.ت کمکم میکنی میزو بچینم
ا.ت: حتما
میزو چیدیم و تهیونگ و جونگکوک رو صدا زدیم بیان برای شام
شامو خوردیم و کلی خندیدیم
( بعد شام )
جونگکوک و تهیونگ بد مست کرده بودن
کالکی جیسو رو برده بود بخوابونه
منم داشتم تو گوشی میچرخیدم
که یهو کالکی اومد ونشست پیش من
کالکی: ا.تتت واقعا باورم نمیشه با تهیونگ اومدی
ا.ت:اره من خونشون بودم و باهم اومدیم
کالکی: وای یعنی شب اونجا خوابیدی؟؟
ا.ت: اره
کالکی:هی ا.ت
ا.ت: بله
کالکی: جونگکوک و تهیونگ خیلی مست کردن باید دست به کار بشیم
ا.ت: وای اره...
کالکی:تو تهیونگ رو ببر تو ماشین منم جونگکوک رو میبرم بالا
ا.ت: باشه
ویو ا.ت
تهیونگ رو به هزار بدبختی بلند کردم و دستشو گذاشتم رو شونم و بردمش تو ماشین با اون حالش نمی تونست رانندگی کنه و تنها راهش این بود که من رانندگی کنم
بلاخره موفق شدم بزارمش تو ماشین تهیونگ خیلی مست و خمار بود
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: جونم
تهیونگ: میخوامت
ا.ت: امم بعدا حرف میزنیم
ماشینو روشن کردمو راه و افتادم
تا وقتی که رسیدیم خونه تهیونگ
دوباره به بدبختی بردمش تو میخواستم بزارمش روی تخت که منو کشید تو بغلشو دوتامون افتادیم رو تخت....
۱۰.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.