وقتی داشتم آهنگ گوش میدادم بخش دوم part9
ا/ت:
جونگ کوک رسید خونه و شروع کرد به صدادزدن من
منم تا شنیدم پاشدم و خودم و جمع و جور کردم و رفتم شیرموزارو از توی یخچال برداشتم و گرفتم دستم و رفتم سمت صدای جونگ کوک .
جونگ کوک : سلام بیب
ا/ت: سلام دَدییی
جونگ کوک : فکر کردم خوابی !
"ذهن ا/ت"
یاخدا تو از کجا فهمیدی ، حس شیشم داری ؟
ا/ت: نه بابا ، بیدار بودم .
جونگ کوک : آهانن ، باشه .
" ۲ سال بعد "
ا/ت:
فردا روز عروسی بود ، عروسی جیمین و لیا .
( نکته : به بایست های جیمین برّ نخوره 😖)
جونگ کوک : بیب، فردا ساعت چند میری آرایشگاه؟
ا/ت: ساعت ۱۰
جونگ کوک : پس بخواب بیبی💕
😴😴😴😴😴😴😴
"فردا صبح"
ا/ت :
از آرایشگاه که اومدم بیرون دیدم جونگ کوک جلو دره
میخواستم گریه کنم ولی آرایشم خراب میشد. چون یاد روز عروسی خودمون افتادم !
جونگ کوک :
زیبا بود زیبا تر شد . دقیقا مثل روز عروسی خودمون
بود .
ا/ت:
توی راه جونگ کوک دستم و گرفت و گذاشت رو پاش
گفت
جونگ کوک : من خیلی خوشحالم که تو رو دارم .
تو منو ساختی ، اگه تو نبودی من چیکار میتونستم بکنم ؟؟؟؟؟؟
ا/ت: جونگ کوک من تورو از همه دنیا بیشتر دوست
دارم . همونطور که گفتی تو بخشی از منی منم بخشی از تو اَم ولی این سوال رو من از تو دارم ، اگه تو نبودی
من باید چه قلتی میکردم ؟ خیلیییییییی دوست دارم
دَدی بیشتر چیزی که فکرشو بکنی !💞
ا/ت:
خودم نمیدونم این حرف هارو از کجا آوردم ولی هرچی گفتم و دوست داشتم
"ذهن ا/ت"
پروفسور ا/ت
ا/ت:
بعد از اون حرفم جونگ کوک خندید و لپمو ماچید🤗
........................و بلخره رسیدیم .
اولین نفر بودیم و دیدیم جیمین و لیا دارم عکس میگیرن . رفتیم پیششون بعد از اینکه عکاس رفت
من به جیمین لبخند زدم و یادبوس و معرفی لیا افتادم
جیمین :
به ا/ت لبخند زدم چون یاد اون روز بعد کافه و معرفی
عشق زندگیمم افتادم .
( تکرار میکنم به بایست های جیمین برّ نخوره )
ا/ت: بعد از اینکه مهمون ها رسیدن من مامان جونگ
کوک و دیدم سریع دوییدم و رفتم بغلش . رابطه ی
من و مادر جونگ کوک خیلی صمیمی بود .
مامان کوک : " بالبخند " سلاممم ا/ت.
ا/ت: سلام مامان جون .
جونگ کوک رسید خونه و شروع کرد به صدادزدن من
منم تا شنیدم پاشدم و خودم و جمع و جور کردم و رفتم شیرموزارو از توی یخچال برداشتم و گرفتم دستم و رفتم سمت صدای جونگ کوک .
جونگ کوک : سلام بیب
ا/ت: سلام دَدییی
جونگ کوک : فکر کردم خوابی !
"ذهن ا/ت"
یاخدا تو از کجا فهمیدی ، حس شیشم داری ؟
ا/ت: نه بابا ، بیدار بودم .
جونگ کوک : آهانن ، باشه .
" ۲ سال بعد "
ا/ت:
فردا روز عروسی بود ، عروسی جیمین و لیا .
( نکته : به بایست های جیمین برّ نخوره 😖)
جونگ کوک : بیب، فردا ساعت چند میری آرایشگاه؟
ا/ت: ساعت ۱۰
جونگ کوک : پس بخواب بیبی💕
😴😴😴😴😴😴😴
"فردا صبح"
ا/ت :
از آرایشگاه که اومدم بیرون دیدم جونگ کوک جلو دره
میخواستم گریه کنم ولی آرایشم خراب میشد. چون یاد روز عروسی خودمون افتادم !
جونگ کوک :
زیبا بود زیبا تر شد . دقیقا مثل روز عروسی خودمون
بود .
ا/ت:
توی راه جونگ کوک دستم و گرفت و گذاشت رو پاش
گفت
جونگ کوک : من خیلی خوشحالم که تو رو دارم .
تو منو ساختی ، اگه تو نبودی من چیکار میتونستم بکنم ؟؟؟؟؟؟
ا/ت: جونگ کوک من تورو از همه دنیا بیشتر دوست
دارم . همونطور که گفتی تو بخشی از منی منم بخشی از تو اَم ولی این سوال رو من از تو دارم ، اگه تو نبودی
من باید چه قلتی میکردم ؟ خیلیییییییی دوست دارم
دَدی بیشتر چیزی که فکرشو بکنی !💞
ا/ت:
خودم نمیدونم این حرف هارو از کجا آوردم ولی هرچی گفتم و دوست داشتم
"ذهن ا/ت"
پروفسور ا/ت
ا/ت:
بعد از اون حرفم جونگ کوک خندید و لپمو ماچید🤗
........................و بلخره رسیدیم .
اولین نفر بودیم و دیدیم جیمین و لیا دارم عکس میگیرن . رفتیم پیششون بعد از اینکه عکاس رفت
من به جیمین لبخند زدم و یادبوس و معرفی لیا افتادم
جیمین :
به ا/ت لبخند زدم چون یاد اون روز بعد کافه و معرفی
عشق زندگیمم افتادم .
( تکرار میکنم به بایست های جیمین برّ نخوره )
ا/ت: بعد از اینکه مهمون ها رسیدن من مامان جونگ
کوک و دیدم سریع دوییدم و رفتم بغلش . رابطه ی
من و مادر جونگ کوک خیلی صمیمی بود .
مامان کوک : " بالبخند " سلاممم ا/ت.
ا/ت: سلام مامان جون .
۳۹.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.