Part26
Part26
سویا ویو
با حرف های که میزد چشمام تا آخر باز مونده بود چی داره میگه؟ اموال؟ مال من؟ یعنی چی؟ علاوه بر من کل شرکت توی شک بودن که پچ پچ ها شروع شد و همه داشتن دم گوش هم چیزی میگفتن که یونگی دستمو گرفت و کشید
یونگی: بریم...
از پله ها بالا رفتیم و رفتیم توی اتاق و در رو بست
یونگی: میشناسیش؟
سویا:.....
یونگی: با تو ام میگم میشناسیش؟
سویا: ها...چی؟ نه نمیشناسمش
یونگی: پس چرا دنبالته؟
سویا: چمیدونم
یونگی: خیلی خوب تا آخرش از اتاق بیرون نمیری و هرچی خواستی به خودم میگی
سویا: چرا؟
یونگی: چون من میگم نکنه دوست داری بریزن سرت و تحقیرت کنن؟
سویا: چی؟ یعنی چی؟
یونگی: اه هیچی ولش کن فقط به حرف گوش بده
سویا: رئیس
یونگی: بله؟
سویا: میشه یه سوال بپرسم؟
یونگی: بپرس
سویا: اون حرفا....
یونگی: جدی نگیر...
سویا: اوم پس چرا گفتینشون؟
یونگی: بی خیال عصبی بودم یه چیزی پروندم
سویا: اوم باشه
ولی من فکر دیگه ای میکنم مین یونگی میبینم که نرم شدی قلبت داره نرم میشه دارم موفق میشم درسته باید تاوان کاری که کردی رو پس بدی من از خون مادرم نمیگذرم آقای مین
یونگی: چرا همینجوری زل زدی بهم؟
سویا: ها؟...هیچی داشتم فکر میکردم
یونگی: آهان برو سر کارت
سویا: چشم
نشستم پشت میز و همه یه کار هارو انجام دادم و زود تر تموم شد وقتی کارم تموم شد از جام بلند شدم
سویا: خسته نباشید من میرم
یونگی: به این زودی تموم کردی؟
سویا: بله تموم شد
یونگی: صبر کن خودم میبرمت
سویا: نیازی نیست خودم میرم خونه نزدیکه
یونگی: خونت درست شد؟
سویا: بله
یونگی: خوبه پس خودم میبرمت بیرون خطرناکه
سویا: ولی...
یونگی: ولی و اما نداره
.........
ادامه دارد....
سویا ویو
با حرف های که میزد چشمام تا آخر باز مونده بود چی داره میگه؟ اموال؟ مال من؟ یعنی چی؟ علاوه بر من کل شرکت توی شک بودن که پچ پچ ها شروع شد و همه داشتن دم گوش هم چیزی میگفتن که یونگی دستمو گرفت و کشید
یونگی: بریم...
از پله ها بالا رفتیم و رفتیم توی اتاق و در رو بست
یونگی: میشناسیش؟
سویا:.....
یونگی: با تو ام میگم میشناسیش؟
سویا: ها...چی؟ نه نمیشناسمش
یونگی: پس چرا دنبالته؟
سویا: چمیدونم
یونگی: خیلی خوب تا آخرش از اتاق بیرون نمیری و هرچی خواستی به خودم میگی
سویا: چرا؟
یونگی: چون من میگم نکنه دوست داری بریزن سرت و تحقیرت کنن؟
سویا: چی؟ یعنی چی؟
یونگی: اه هیچی ولش کن فقط به حرف گوش بده
سویا: رئیس
یونگی: بله؟
سویا: میشه یه سوال بپرسم؟
یونگی: بپرس
سویا: اون حرفا....
یونگی: جدی نگیر...
سویا: اوم پس چرا گفتینشون؟
یونگی: بی خیال عصبی بودم یه چیزی پروندم
سویا: اوم باشه
ولی من فکر دیگه ای میکنم مین یونگی میبینم که نرم شدی قلبت داره نرم میشه دارم موفق میشم درسته باید تاوان کاری که کردی رو پس بدی من از خون مادرم نمیگذرم آقای مین
یونگی: چرا همینجوری زل زدی بهم؟
سویا: ها؟...هیچی داشتم فکر میکردم
یونگی: آهان برو سر کارت
سویا: چشم
نشستم پشت میز و همه یه کار هارو انجام دادم و زود تر تموم شد وقتی کارم تموم شد از جام بلند شدم
سویا: خسته نباشید من میرم
یونگی: به این زودی تموم کردی؟
سویا: بله تموم شد
یونگی: صبر کن خودم میبرمت
سویا: نیازی نیست خودم میرم خونه نزدیکه
یونگی: خونت درست شد؟
سویا: بله
یونگی: خوبه پس خودم میبرمت بیرون خطرناکه
سویا: ولی...
یونگی: ولی و اما نداره
.........
ادامه دارد....
۲۷۵
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.