چندپارتی✨ p:5
اون...اون یه دختر دیگه رو بغل کرده بود؟باورم نمیشه یعنی اینقد زود فراموش شدم؟گریم گرفته بود...گلی که توی دستم بود رو باتمام قدرتم سمتش پرت کردم...
م: ع.عوضیییی...هقق...حالم ازت...هقق بهم میخوره...هقق(بادادوگریه)
وقتی پرت کردم از دختره جداشد...سریع از اونجا دررفتم...نمیدونستم کجا فقط میدوییدم...پاهام توان راه رفتن نداشتن...انقد دوییدم که رسیدم یه جای ترسناک...مثل جنگل بود...من از تنهایی میترسم...گریه ام شدت گرفت.
م: هقق...کسی اینجا نیس...؟
از پشت بوته ها صدایی میومد فک کردم آدمه رفتم جلو...ولی اون یه گرگ بود...جیغی کشیدم و دوییدم....بارون شدیدی میومد..خسته بودم...رفتم و رفتم که پام لیزخورد قل خوردم به طرف سرازیری و نفهمیدم چیشد.
شوگا...
اون برگشته؟وای اگه درموردم اشتباه فکر کنه چی؟
رفتم دنبالش همه جارو گشتم نبود...آب شده رفته رو زمین...گشتم و گشتم...آخرش رفتم پیش دوست صمیمیم سوجون که پلیسه.
ش: سوجون می...میتونی پیداش کنی؟
س: انقد نگران نباش مشخصاتشو بده تا بدم پیگیری کنن!
مشخصات میچارو دادم و از اونجا خارج شدم...سمت خونه رفتم...حتی خونه روهم تمیز کرده بود...رفتم سمت اتاقمون...لباساشو چیده بود...یکیشو برداشتم و بغلش کردم...انقد گریه کردم که خوابم برد...
سه ساعت بعد...
باصدای زنگ گوشی بیدار شدم...
ش: بله؟
س: شوگا کیم میچارو پیدا کردم..
ش: ک.کجا بود؟
س: جنگل بود...الانم متاسفانه بیمارستانه!
ش: چی کدوم...کدوم بیمارستان؟
.....
م: ع.عوضیییی...هقق...حالم ازت...هقق بهم میخوره...هقق(بادادوگریه)
وقتی پرت کردم از دختره جداشد...سریع از اونجا دررفتم...نمیدونستم کجا فقط میدوییدم...پاهام توان راه رفتن نداشتن...انقد دوییدم که رسیدم یه جای ترسناک...مثل جنگل بود...من از تنهایی میترسم...گریه ام شدت گرفت.
م: هقق...کسی اینجا نیس...؟
از پشت بوته ها صدایی میومد فک کردم آدمه رفتم جلو...ولی اون یه گرگ بود...جیغی کشیدم و دوییدم....بارون شدیدی میومد..خسته بودم...رفتم و رفتم که پام لیزخورد قل خوردم به طرف سرازیری و نفهمیدم چیشد.
شوگا...
اون برگشته؟وای اگه درموردم اشتباه فکر کنه چی؟
رفتم دنبالش همه جارو گشتم نبود...آب شده رفته رو زمین...گشتم و گشتم...آخرش رفتم پیش دوست صمیمیم سوجون که پلیسه.
ش: سوجون می...میتونی پیداش کنی؟
س: انقد نگران نباش مشخصاتشو بده تا بدم پیگیری کنن!
مشخصات میچارو دادم و از اونجا خارج شدم...سمت خونه رفتم...حتی خونه روهم تمیز کرده بود...رفتم سمت اتاقمون...لباساشو چیده بود...یکیشو برداشتم و بغلش کردم...انقد گریه کردم که خوابم برد...
سه ساعت بعد...
باصدای زنگ گوشی بیدار شدم...
ش: بله؟
س: شوگا کیم میچارو پیدا کردم..
ش: ک.کجا بود؟
س: جنگل بود...الانم متاسفانه بیمارستانه!
ش: چی کدوم...کدوم بیمارستان؟
.....
۳.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.