𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐢𝐧 𝐟𝐫𝐨𝐬𝐞𝐭¹
روزهای کسل کننده یکی بعد از دیگری میومدن و میرفتن،هیچی از اون زندگی عاشقانه دوسال پیش باقی نمونده بود زندگی یونگی و ا.ت روبه زوال بود و روزی یک یا دو ساعت فقط باهم بودن همه چیز داشت نابود میشد تا اینکه یه روز بعد از ظهر یونگی با کلی ذوق اومد خونه:
یونگی"ا.ت عزیزم؟"
ا.ت"یونگی!اوه پسر کبکت خروس میخونه"
یونگی"چرا نباید بخونه؟اونم وقتی قراره با قشنگ ترین دختر دنیا یه هفته برم تور جنگل؟"
ا.ت"چشمم روشن!کی هست حالا؟!"
یونگی"آخه این سواله که میپرسی ا.ت؟*موهای ا.ت رو میبوسه*"
ا.ت"حالا،جدی؟"
یونگی"البته!"
_ا.ت عاشق جنگل بود شیفته درخت ها و طبیعت صدای باد و آسمون.هرچیزی که آلوده به ردپای انسان نبود ا.ت رو مجذوب خودش میکرد و یقیناً خاص ترین اونها جنگل بود حالا که بعد از اون همه فشار کاری داشت به سفر میرفت اونم جنگل اونم همراه کسی که عاشقش بود خب مسلماً خیلی خوشحال بود.
*
یونگی"وسایلت رو جمع کردی عزیزم؟"
ا.ت"آره دیگه تموم شد"
یونگی"برو بشین تو ماشین من میارمشون"
ا.ت"باشه پس من خوراکی ها رو میذارم صندلی عقب"
یونگی"باشه مرسی"
*
ا.ت"درخت ها....خیلی فوق العاده ن"
یونگی"ا.ت؟فکر میکردم خوابت برده*خنده"
ا.ت"نه بیدارم."
یونگی"خب درباره درخت ها.معلومه که هستن،بدون اونا اکسیژنی برای نفس کشیدن نیست"
ا.ت"یونگی میدونستی یه آبزی ته اقیانوس هست که 75درصد اکسیژن زمین رو تامین میکنه؟حتی بیشتر از درخت ها"
یونگی"خب پس.بنظرم به جای جنگل بریم اقیانوس"
ا.ت"نه!برای این گفتم که بدونی برای اکسیژن درخت ها رو دوست ندارم.من عاشق درخت ها م چونکه...درختن،نه صرفاً چون اکسیژن تولید میکنن بخاطر اینکه اونا تمامیت زمینن هرجا که میریم گیاهان هستن حتی توی قطب ها.ولی ما بدون نگاه کردن بهشون از کنارشون رد میشیم.درصورتی که اونا تمام عمرشون یه جا وایمسن و ما رو تماشا میکنن بهار تابستون زمستون پاییز هرروز....ولی ما فقط باهاشون عکس میگیریم و هیچوقت واقعا بهشون عشق نمی نمیدیم.این عادلانه س؟"
یونگی"ا.ت فکر کنم همونقدر که تو عاشق طبیعتی،طبیعت هم عاشق توعه."
ا.ت"و تو هم همینطور*خنده"
یونگی"تعداد خاطرخواهات داره زیاد میشه اصلا خوشم نمیادا"
ا.ت"چکار کنم خوشگلی عه دیگه.همه عاشقمن*خنده"
یونگی"همه بیجاکردن"
ا.ت"رانندگیتو بکن مستر بی کله!انقدرم غرنزن"
*
یونگی"ا.ت ....وای خدای من!اینجا مثل...مثل.."
ا.ت"مثل بهشت میمونه؟"
"فکرکنم از بهشت بهتره!اوه خدایا!"
ا.ت"یونگی برای مایی که تو اون شهر شلوغ زندگی میکنیم...خب اینجا مثل یه اکسیژن خالصه "
یونگی"هی اونجا رو...اونا رو ببین دور آتیش نشستن...میخوای بریم پیششون؟"
ا.ت"بریم...فقط وایسا*گیتار یونگی رو از صندوق ماشین میاره*"
یونگی"ای شیطون!گیتارم آوردی؟"
ا.ت"بله پس چی!"
*
ا.ت"سلام...بچه ها گیتاریست نمیخواین؟"
یئون"اوه سلام!البته که میخوایم!"
جین"خب گیتاریست مون تویی؟"
ا.ت"نه،یونگیه.رفته قهوه بگیره الان برمیگرده"
یئون"یونگی؟یونگی کیه شوهرته؟"
ا.ت"آره اوناهاش...اومد"
یونگی"سلام به همگی!"
جین"سلام.خب یونگی هنرمند برامون گیتار میزنی؟"
یونگی"شما اسم منو از کجا میدونین"
یئون"میدونیم دیگه*خنده*من یئونم و اینم دوست پسرم جینه"
جین"خوشبختم.*دست میده باهاشون"
یونگی"منم همینطور"
یئون"بچه ها شانس آوردین قبل از کوک و یونا رسیدین.وقتی که برسن دنیا رو به خاک و خون میکشن"
یونگی"فکرکنم ا.ت بتونه باهاشون جور بشه..."
ا.ت"عه؟اینجوریه؟باشه پس منتظر بمون مستر مین"
جین"از بحث دور شدیم برامون گیتار بزن یونگی!"
ا.ت"آره یونگی بیا!"
یونگی"به یه شرط"
هرسه تا شون"چی؟"
یونگی"باید باهام همخونی کنین"
(☆=همشون)
☆"
Though like the scuff on a pair of old leather boots
Like the blue_collar,red_drift attitude
Like a 38 made out of brass
Though like the stuff in your grandpa's
یونگی"ا.ت عزیزم؟"
ا.ت"یونگی!اوه پسر کبکت خروس میخونه"
یونگی"چرا نباید بخونه؟اونم وقتی قراره با قشنگ ترین دختر دنیا یه هفته برم تور جنگل؟"
ا.ت"چشمم روشن!کی هست حالا؟!"
یونگی"آخه این سواله که میپرسی ا.ت؟*موهای ا.ت رو میبوسه*"
ا.ت"حالا،جدی؟"
یونگی"البته!"
_ا.ت عاشق جنگل بود شیفته درخت ها و طبیعت صدای باد و آسمون.هرچیزی که آلوده به ردپای انسان نبود ا.ت رو مجذوب خودش میکرد و یقیناً خاص ترین اونها جنگل بود حالا که بعد از اون همه فشار کاری داشت به سفر میرفت اونم جنگل اونم همراه کسی که عاشقش بود خب مسلماً خیلی خوشحال بود.
*
یونگی"وسایلت رو جمع کردی عزیزم؟"
ا.ت"آره دیگه تموم شد"
یونگی"برو بشین تو ماشین من میارمشون"
ا.ت"باشه پس من خوراکی ها رو میذارم صندلی عقب"
یونگی"باشه مرسی"
*
ا.ت"درخت ها....خیلی فوق العاده ن"
یونگی"ا.ت؟فکر میکردم خوابت برده*خنده"
ا.ت"نه بیدارم."
یونگی"خب درباره درخت ها.معلومه که هستن،بدون اونا اکسیژنی برای نفس کشیدن نیست"
ا.ت"یونگی میدونستی یه آبزی ته اقیانوس هست که 75درصد اکسیژن زمین رو تامین میکنه؟حتی بیشتر از درخت ها"
یونگی"خب پس.بنظرم به جای جنگل بریم اقیانوس"
ا.ت"نه!برای این گفتم که بدونی برای اکسیژن درخت ها رو دوست ندارم.من عاشق درخت ها م چونکه...درختن،نه صرفاً چون اکسیژن تولید میکنن بخاطر اینکه اونا تمامیت زمینن هرجا که میریم گیاهان هستن حتی توی قطب ها.ولی ما بدون نگاه کردن بهشون از کنارشون رد میشیم.درصورتی که اونا تمام عمرشون یه جا وایمسن و ما رو تماشا میکنن بهار تابستون زمستون پاییز هرروز....ولی ما فقط باهاشون عکس میگیریم و هیچوقت واقعا بهشون عشق نمی نمیدیم.این عادلانه س؟"
یونگی"ا.ت فکر کنم همونقدر که تو عاشق طبیعتی،طبیعت هم عاشق توعه."
ا.ت"و تو هم همینطور*خنده"
یونگی"تعداد خاطرخواهات داره زیاد میشه اصلا خوشم نمیادا"
ا.ت"چکار کنم خوشگلی عه دیگه.همه عاشقمن*خنده"
یونگی"همه بیجاکردن"
ا.ت"رانندگیتو بکن مستر بی کله!انقدرم غرنزن"
*
یونگی"ا.ت ....وای خدای من!اینجا مثل...مثل.."
ا.ت"مثل بهشت میمونه؟"
"فکرکنم از بهشت بهتره!اوه خدایا!"
ا.ت"یونگی برای مایی که تو اون شهر شلوغ زندگی میکنیم...خب اینجا مثل یه اکسیژن خالصه "
یونگی"هی اونجا رو...اونا رو ببین دور آتیش نشستن...میخوای بریم پیششون؟"
ا.ت"بریم...فقط وایسا*گیتار یونگی رو از صندوق ماشین میاره*"
یونگی"ای شیطون!گیتارم آوردی؟"
ا.ت"بله پس چی!"
*
ا.ت"سلام...بچه ها گیتاریست نمیخواین؟"
یئون"اوه سلام!البته که میخوایم!"
جین"خب گیتاریست مون تویی؟"
ا.ت"نه،یونگیه.رفته قهوه بگیره الان برمیگرده"
یئون"یونگی؟یونگی کیه شوهرته؟"
ا.ت"آره اوناهاش...اومد"
یونگی"سلام به همگی!"
جین"سلام.خب یونگی هنرمند برامون گیتار میزنی؟"
یونگی"شما اسم منو از کجا میدونین"
یئون"میدونیم دیگه*خنده*من یئونم و اینم دوست پسرم جینه"
جین"خوشبختم.*دست میده باهاشون"
یونگی"منم همینطور"
یئون"بچه ها شانس آوردین قبل از کوک و یونا رسیدین.وقتی که برسن دنیا رو به خاک و خون میکشن"
یونگی"فکرکنم ا.ت بتونه باهاشون جور بشه..."
ا.ت"عه؟اینجوریه؟باشه پس منتظر بمون مستر مین"
جین"از بحث دور شدیم برامون گیتار بزن یونگی!"
ا.ت"آره یونگی بیا!"
یونگی"به یه شرط"
هرسه تا شون"چی؟"
یونگی"باید باهام همخونی کنین"
(☆=همشون)
☆"
Though like the scuff on a pair of old leather boots
Like the blue_collar,red_drift attitude
Like a 38 made out of brass
Though like the stuff in your grandpa's
۹۹۲
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.