اندوه بزرگ. ۹
💔🖤😔 ای پنهانی ترین اندوه من😔🖤💔:
واقعا که وجود پدر برای من یه دژ محکم واستواری بود که هیچ درد غمی قابل نفوذ نبود به اون ،پدرم بقدری به بچه هاش عشق میورزید که کمترپدری را دیدم اینطور باشه بوقتش هم قهروغضب میکرد اما منطقی وبجا...
اونشب .پدرم اولش فکر کرد چون مدت زیادیه که بدیدنش نرفتم اینطور شدم اما خیلی زود فهمید اتفاقی برام افتاده ،اتفاقی که منو برای اولین بار اونطور پیش پدرم ازخودم بیخود کرده بود وقتی شدت گریستن منو دید کم کم نگران شد با لحن مهربانی گفت چی شده بابام ،من نمیتونستم حرف بزنم انگار داشتم تمام دلتنگی هایی که در انتظارم بود را یکجا در اغوش. پدرم میگریستم ...
پدرم دوباره گفت .بابام چیشده ?بگو ببینم اصلا کجا بودی اینقدر دیر اومدی
میدونی الان چندماهه ?تو نگفتی پدرم
چشم براه میمونه ،نگفتی هبچ نشونه ای ازم نداره تواین شهر بزرگ کجا بیاد دنبالم دلم هزار راه رفت میدونی چندبار اومدم دنبالت همینطوری بی نامو نشون الکی تو خیابونهای تهران دنبالت میگشتم و.....فهمیدم که پدرم خیلی دلش پره از دستم وخیلی عذاب کشیده پدرم غیر من دوتا دیگه پسر داشت اما منو بیشتر ازهمه بچه هاش دوست داشت شاید برای
اینبود که من از کوچیکی بهش دلبسته بودم چون مادرم بامن نمیدونم به چه لیل ی خوب نبود واحساس میکردم یه جورایی انگار داره بزور منو تحمل میکنه گاهی منکه میدیدم به بچه های دیگه اش چطور محبت میکنه برای اینکه با منم مثل اونها باشه با وجود سن ۵یا ۶سالگیم
میرفتم ظرفهاشو میشستم ،خونه رو براش جارو میکردم وقتی کارم تمام میشد میدیدم بیرون از خونه کنار زنهای دیگه نشسته میرفتم بهش میگفتم ،مامان بیا خونه ،میگفت چه خبره میگفتم بیا ببین خونه را میخواستم بیاد ببینه وخوشحال بشه زنهای همسایه میگفتن چه خبره چیشده ? مادرم بهشون میگفت
هیچی بابا خودشو لوس میکنه 😔بچه بودم اما میفهمیدم لوس میکنه یعنی چی وقتی جلوی همسایه ها اینطوری میگفت
من برمیگشتم وتند تند میومدم بسمت خونه گاهی تا میرسیدم توخونه گریه ام میافتاد وهمونطور با لباسهایی که خیس شده بودن خوابم میرفت ،بگذریم...
وقتی متوجه شدم پدرم خیلی اذیت شده خودمو جمع وجور کردم وگفتم زندان بودم ،،،پدرم یکه ای خورد وگفت چی میگی بابا م زندان برای چی منم تمام ماجرا را براش تعریف کردم وقتی از پسرم داشتم میگفتم برای اولین بار اشکهای پدرمو دیدم پدرم بغلم کردوفقط سکوت کرد انگاراونم میدونست هیچ راهی جزاین نداریم ...
واقعا که وجود پدر برای من یه دژ محکم واستواری بود که هیچ درد غمی قابل نفوذ نبود به اون ،پدرم بقدری به بچه هاش عشق میورزید که کمترپدری را دیدم اینطور باشه بوقتش هم قهروغضب میکرد اما منطقی وبجا...
اونشب .پدرم اولش فکر کرد چون مدت زیادیه که بدیدنش نرفتم اینطور شدم اما خیلی زود فهمید اتفاقی برام افتاده ،اتفاقی که منو برای اولین بار اونطور پیش پدرم ازخودم بیخود کرده بود وقتی شدت گریستن منو دید کم کم نگران شد با لحن مهربانی گفت چی شده بابام ،من نمیتونستم حرف بزنم انگار داشتم تمام دلتنگی هایی که در انتظارم بود را یکجا در اغوش. پدرم میگریستم ...
پدرم دوباره گفت .بابام چیشده ?بگو ببینم اصلا کجا بودی اینقدر دیر اومدی
میدونی الان چندماهه ?تو نگفتی پدرم
چشم براه میمونه ،نگفتی هبچ نشونه ای ازم نداره تواین شهر بزرگ کجا بیاد دنبالم دلم هزار راه رفت میدونی چندبار اومدم دنبالت همینطوری بی نامو نشون الکی تو خیابونهای تهران دنبالت میگشتم و.....فهمیدم که پدرم خیلی دلش پره از دستم وخیلی عذاب کشیده پدرم غیر من دوتا دیگه پسر داشت اما منو بیشتر ازهمه بچه هاش دوست داشت شاید برای
اینبود که من از کوچیکی بهش دلبسته بودم چون مادرم بامن نمیدونم به چه لیل ی خوب نبود واحساس میکردم یه جورایی انگار داره بزور منو تحمل میکنه گاهی منکه میدیدم به بچه های دیگه اش چطور محبت میکنه برای اینکه با منم مثل اونها باشه با وجود سن ۵یا ۶سالگیم
میرفتم ظرفهاشو میشستم ،خونه رو براش جارو میکردم وقتی کارم تمام میشد میدیدم بیرون از خونه کنار زنهای دیگه نشسته میرفتم بهش میگفتم ،مامان بیا خونه ،میگفت چه خبره میگفتم بیا ببین خونه را میخواستم بیاد ببینه وخوشحال بشه زنهای همسایه میگفتن چه خبره چیشده ? مادرم بهشون میگفت
هیچی بابا خودشو لوس میکنه 😔بچه بودم اما میفهمیدم لوس میکنه یعنی چی وقتی جلوی همسایه ها اینطوری میگفت
من برمیگشتم وتند تند میومدم بسمت خونه گاهی تا میرسیدم توخونه گریه ام میافتاد وهمونطور با لباسهایی که خیس شده بودن خوابم میرفت ،بگذریم...
وقتی متوجه شدم پدرم خیلی اذیت شده خودمو جمع وجور کردم وگفتم زندان بودم ،،،پدرم یکه ای خورد وگفت چی میگی بابا م زندان برای چی منم تمام ماجرا را براش تعریف کردم وقتی از پسرم داشتم میگفتم برای اولین بار اشکهای پدرمو دیدم پدرم بغلم کردوفقط سکوت کرد انگاراونم میدونست هیچ راهی جزاین نداریم ...
۷.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.