پارت13
پارت13
فيليكس: ات بيا كارت دارم
ات: چشم امدم
چند دقيقه بعد
ات: بله
فيليكس: تو الان ازادى ميتونى برى
ات: چى!
واقعاً مى تونم برم به همين راحتى
فيليكس : اره به همين راحتى
ات: باشه كى مى تونم برم
فيليكس: فردا صبح راستى من نگفتم مى تونى ازاد باشه من فقط تو رو فروختم به كسى
ات: چييييييييييي!!
فردا صبح
ات ويو
وسايلمو جمع كردم اماده براى رفتن بودم من واقعاً نااميد شدم بابا مى خواستم برمتو يه گروه موسيقى گيتار برقى بزنم اَه لعنتى
چند تا باديگارد امدن دنبالمو بردنم تو ماشين و به سمت به بدبختى ديگه رفتم رسيدم دم عمارت خيلى بزرگ بود و باديگار ها رفتن (باديگارد هاى فيليكس)
رفتم در زدم و چنتا مرد غول پيكر امدن گفتن : شما ؟
ات: امدم براى خدمتكار شدن تو اينجا
كه يهو يه ماشين سياه امد و همه بر روش تعظيم كردن ولى من نكردم فكر كردم يه زير دست مورد اعتماد ارباب جديدمه ولى
ويو كوك
خيلى عصبى بود نقشه اى كه براى محموله كشيده بودم داشت شكست مى خورد
وارد عمارت شدم چشمم به دخترى افتاد كه تا به حال نديده بودم فكنم اون خدمتكار جديدس
باديگار : ديونه چرا تعظيم نكردى
ات: اولن منو ديوونه صدا نكن دوم من به كسى تعظيم نمى كنم
كوك: چه قدر زبون درازى
ات: چى گفتى فكر كردى كى هستى
كوك: يااااا موش كوچولو مراقب زبونت باش
من ارباب اين خونه ام
ات: خب باشه افرين برتو
ويو ات
نمدونم چرا نگاهش اشنا ميزد
ولى نفهميدم كيه ولى ازش ترسيدم
پارت بعد15لايك
ببخشيد كم بود
امتحانام زياده سخته بنويسم
فيليكس: ات بيا كارت دارم
ات: چشم امدم
چند دقيقه بعد
ات: بله
فيليكس: تو الان ازادى ميتونى برى
ات: چى!
واقعاً مى تونم برم به همين راحتى
فيليكس : اره به همين راحتى
ات: باشه كى مى تونم برم
فيليكس: فردا صبح راستى من نگفتم مى تونى ازاد باشه من فقط تو رو فروختم به كسى
ات: چييييييييييي!!
فردا صبح
ات ويو
وسايلمو جمع كردم اماده براى رفتن بودم من واقعاً نااميد شدم بابا مى خواستم برمتو يه گروه موسيقى گيتار برقى بزنم اَه لعنتى
چند تا باديگارد امدن دنبالمو بردنم تو ماشين و به سمت به بدبختى ديگه رفتم رسيدم دم عمارت خيلى بزرگ بود و باديگار ها رفتن (باديگارد هاى فيليكس)
رفتم در زدم و چنتا مرد غول پيكر امدن گفتن : شما ؟
ات: امدم براى خدمتكار شدن تو اينجا
كه يهو يه ماشين سياه امد و همه بر روش تعظيم كردن ولى من نكردم فكر كردم يه زير دست مورد اعتماد ارباب جديدمه ولى
ويو كوك
خيلى عصبى بود نقشه اى كه براى محموله كشيده بودم داشت شكست مى خورد
وارد عمارت شدم چشمم به دخترى افتاد كه تا به حال نديده بودم فكنم اون خدمتكار جديدس
باديگار : ديونه چرا تعظيم نكردى
ات: اولن منو ديوونه صدا نكن دوم من به كسى تعظيم نمى كنم
كوك: چه قدر زبون درازى
ات: چى گفتى فكر كردى كى هستى
كوك: يااااا موش كوچولو مراقب زبونت باش
من ارباب اين خونه ام
ات: خب باشه افرين برتو
ويو ات
نمدونم چرا نگاهش اشنا ميزد
ولى نفهميدم كيه ولى ازش ترسيدم
پارت بعد15لايك
ببخشيد كم بود
امتحانام زياده سخته بنويسم
۳.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.