A year without him 💔
A year without him 💔
پــارتــــ : 12 💜
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو ...
کوکی گفت : یه چیزی بگم قبول میکنی ؟!
گفتم : آره . حالا چی ؟!
گفت : میشه ... میشه ... با من ....
یهو یه جعبه از پشتش در اورد .
گفت : میشه با من ازدواج کنی ؟!
همینجوری به چشماش خیره شدم .
گفتم : مـ ... ن رو مـ .. یـ .. گــ ... ی ؟!
گفت : معلومه ! میدونی چقدر دنبال این فرصت بودم که اینو بهت بگم ؟! من ... من ... واقعا ... عاشقتم ♡
یه جوری ماتم برده بود که دیگه درد دستم حالیم نبود . پریدم بقلش ...
و گفتم : میدونی ... ما خیلی وقته با همیم ، و .... و ... من دیگه تو رو شناختم ! پس ... آره ... یعنی ... بله !
{ سانسور 😐 }
صبح شد . کوکی رفت صبحانه بگیره . گوشیش خونه جا مونده بود . یهو دیدم یکی بهش زنگ میزنه . گوشی رو برداشتم .
گفتم : بله ؟!
گفت : شما ؟!
گفتم : شما زنگ زدیدا !
گفت : من مادر جونگ کوک هستم . شما کی هستید ؟! گوشی جونگ کوک دست شما چیکار میکنه ؟!
گفتم : عه / : سلام خوب هستید ؟! من ... من ... دوستشم .
گفت : که اینطور ! خودش اونجاس ؟!
گفتم : نه رفته خرید .
گفت : باشه . اومد بگو به من زنگ بزنه ! فعلا !
{ چند دقیقه بعد کوکی اومد }
گفتم : سلام . میگم مامانت زنگ زد !
گفت : مامانم ! جواب دادی ؟!
گفتم : آره چطور ؟!
گفت : یه لحظه اینجا باش من برم بهش زنگ بزنم و بیام .
گفتم : باشه .
کوکی رفت تو اتاق که زنگ بزنه به مادرش . زنگ زد . مادرش برداشت و گفت ...
پــارتــــ : 12 💜
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو ...
کوکی گفت : یه چیزی بگم قبول میکنی ؟!
گفتم : آره . حالا چی ؟!
گفت : میشه ... میشه ... با من ....
یهو یه جعبه از پشتش در اورد .
گفت : میشه با من ازدواج کنی ؟!
همینجوری به چشماش خیره شدم .
گفتم : مـ ... ن رو مـ .. یـ .. گــ ... ی ؟!
گفت : معلومه ! میدونی چقدر دنبال این فرصت بودم که اینو بهت بگم ؟! من ... من ... واقعا ... عاشقتم ♡
یه جوری ماتم برده بود که دیگه درد دستم حالیم نبود . پریدم بقلش ...
و گفتم : میدونی ... ما خیلی وقته با همیم ، و .... و ... من دیگه تو رو شناختم ! پس ... آره ... یعنی ... بله !
{ سانسور 😐 }
صبح شد . کوکی رفت صبحانه بگیره . گوشیش خونه جا مونده بود . یهو دیدم یکی بهش زنگ میزنه . گوشی رو برداشتم .
گفتم : بله ؟!
گفت : شما ؟!
گفتم : شما زنگ زدیدا !
گفت : من مادر جونگ کوک هستم . شما کی هستید ؟! گوشی جونگ کوک دست شما چیکار میکنه ؟!
گفتم : عه / : سلام خوب هستید ؟! من ... من ... دوستشم .
گفت : که اینطور ! خودش اونجاس ؟!
گفتم : نه رفته خرید .
گفت : باشه . اومد بگو به من زنگ بزنه ! فعلا !
{ چند دقیقه بعد کوکی اومد }
گفتم : سلام . میگم مامانت زنگ زد !
گفت : مامانم ! جواب دادی ؟!
گفتم : آره چطور ؟!
گفت : یه لحظه اینجا باش من برم بهش زنگ بزنم و بیام .
گفتم : باشه .
کوکی رفت تو اتاق که زنگ بزنه به مادرش . زنگ زد . مادرش برداشت و گفت ...
۱۲.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.