عشق فراموش شده پارت35
یه لحظه هیچی نفهمیدم ولی بعدش به خودم اومدم
هانا: خوبم خوبم نگران نباشین
چان: چرا اینجوری شدی؟ اون قرصا واسه چی بود؟ حالت خوبه
هانا: ارع خوبم قرصام چیز خاصی نیس
مین هو: الان خوبی
هانا: بابا دارم میگم خوبم
یونا: دیگه قلبت درد نمیکنه
هانا: نه خوبم
همشون صدبار هی میپرسیدن خوبی یانه منم هی میگفتم خوبم با اینکه از درون داغون بودم
هانا: من میرم یکم بخوابم
همه: برو
چان: منم باهات میام
با چان رفتیم داخل اتاق رو تخت دراز کشیدم ولی چان داش دنبال چیزی میگشت
هانا: دنبال چی میگردی؟
چان: صب کن.......... اها پیداش کردم
با جعبه کمک های اولیه اومد نشست پیشم
هانا: این واسه چیته؟
چان: زخم صورتت
هانا: زخم صورتم؟
چان: اره
همینجوری که داش زخممو پانسمان میکرد گف
چان: قرصا برای چی بودن؟
هانا: وقتی کع رفتم آمریکا افسردگی شدید گرفتم چن بار میخواستم خودکشی کنم که خاله می هو(خدمتکاری که با هانا فرستادن امریکا) نمیزاش 2یا3بار خودکشی کردم ولی بازم زنده موندم چن سال پیش یه روانشناس رفتم کم کم بهتر شدم ولی هیچوقت خوب خوب نشدم این قرصارم همون روانشناس بهم داد گف زیاد به گذشتم فکر نکنم چون قلبم درد میگیره این قرصارم بهم داد گف هروقت قلبم درد گرفت بخورم
چان: ببخشید(گریه)
هانا: واسه چی؟
چان: واسه همه چی اینکه نتونستم پیشت باشم اینکه هیچوقت نفهمیدم چه سختی میکشی ناراحتیتو فقط بایه لبخند مخفی میکنی
پاشدم نشستم روبع روش اشکاشو پاک کردم
هانا: یا هیونگ گریه نکن اینا تقصیر تو نیس که
چان: اگه من وقتی امریکا بودی پیشت بودم اینجوری نمیشد(گریه)
بغلش کردم
هانا: مگه نمیومدی پیشم توکه هرسال نصف سال رو تو امریکا پیشم بودی بعدشم این 3،4سال بود که دیگه خودم گفتم نمیخواد بیای
چان: خودتم میدونی چقد بیشعوری
هانا: صدالبته،
چان: تو بخواب منم میرم پیش پدربزرگ اینا
هانا: باشه
چان رف منم گرفتم خوابیدم
ویو یونا
خیلی نگرانه هانا بودم تا حالا زیاد اینطوری شده بود ولی الان خیلی بدتر از همیشش بود چان اومد
همه گفتن: خوبه؟
چان: ارع گف میخواد بخوابه
شوگا: عمو جون وو کارت اشتباه بود اصلا تو میدونی هانا چرا اون زنه رو کشت؟ ها؟ چون اون زنه میخواست تورو بکشه هانا هم سریع کشتش
جون وو: چی؟ اون میخواس منو بکشه
همه: ارع
کوک: حالا قضیه اون قرصا چیه؟(نگران)
هانا: خوبم خوبم نگران نباشین
چان: چرا اینجوری شدی؟ اون قرصا واسه چی بود؟ حالت خوبه
هانا: ارع خوبم قرصام چیز خاصی نیس
مین هو: الان خوبی
هانا: بابا دارم میگم خوبم
یونا: دیگه قلبت درد نمیکنه
هانا: نه خوبم
همشون صدبار هی میپرسیدن خوبی یانه منم هی میگفتم خوبم با اینکه از درون داغون بودم
هانا: من میرم یکم بخوابم
همه: برو
چان: منم باهات میام
با چان رفتیم داخل اتاق رو تخت دراز کشیدم ولی چان داش دنبال چیزی میگشت
هانا: دنبال چی میگردی؟
چان: صب کن.......... اها پیداش کردم
با جعبه کمک های اولیه اومد نشست پیشم
هانا: این واسه چیته؟
چان: زخم صورتت
هانا: زخم صورتم؟
چان: اره
همینجوری که داش زخممو پانسمان میکرد گف
چان: قرصا برای چی بودن؟
هانا: وقتی کع رفتم آمریکا افسردگی شدید گرفتم چن بار میخواستم خودکشی کنم که خاله می هو(خدمتکاری که با هانا فرستادن امریکا) نمیزاش 2یا3بار خودکشی کردم ولی بازم زنده موندم چن سال پیش یه روانشناس رفتم کم کم بهتر شدم ولی هیچوقت خوب خوب نشدم این قرصارم همون روانشناس بهم داد گف زیاد به گذشتم فکر نکنم چون قلبم درد میگیره این قرصارم بهم داد گف هروقت قلبم درد گرفت بخورم
چان: ببخشید(گریه)
هانا: واسه چی؟
چان: واسه همه چی اینکه نتونستم پیشت باشم اینکه هیچوقت نفهمیدم چه سختی میکشی ناراحتیتو فقط بایه لبخند مخفی میکنی
پاشدم نشستم روبع روش اشکاشو پاک کردم
هانا: یا هیونگ گریه نکن اینا تقصیر تو نیس که
چان: اگه من وقتی امریکا بودی پیشت بودم اینجوری نمیشد(گریه)
بغلش کردم
هانا: مگه نمیومدی پیشم توکه هرسال نصف سال رو تو امریکا پیشم بودی بعدشم این 3،4سال بود که دیگه خودم گفتم نمیخواد بیای
چان: خودتم میدونی چقد بیشعوری
هانا: صدالبته،
چان: تو بخواب منم میرم پیش پدربزرگ اینا
هانا: باشه
چان رف منم گرفتم خوابیدم
ویو یونا
خیلی نگرانه هانا بودم تا حالا زیاد اینطوری شده بود ولی الان خیلی بدتر از همیشش بود چان اومد
همه گفتن: خوبه؟
چان: ارع گف میخواد بخوابه
شوگا: عمو جون وو کارت اشتباه بود اصلا تو میدونی هانا چرا اون زنه رو کشت؟ ها؟ چون اون زنه میخواست تورو بکشه هانا هم سریع کشتش
جون وو: چی؟ اون میخواس منو بکشه
همه: ارع
کوک: حالا قضیه اون قرصا چیه؟(نگران)
۱۱.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.