part³⁵💕🍰
کیفم رو برداشتم و رفتم تا به بهونه پرسیدن سوال درسی نامجون رو ببینم
_پشت دیوار منتهی به اتاق نامجون قایم شده بود و منتظر بود سر و کله نامجون پیدا بشه....غافل از اینکه مدیر دانشگاه با کیم بزرگ توانی کرده و نامجون رو برای یه کلاس جبرانی بیخود نگه داشته
هه ری « کلافه نگاهی به ساعت مچی روی دستم انداختم و تصمیم گرفتم برگردم سرکلاسم...خبری از نامجون نبود و این یعنی ممکنه کلاس داشته باشه!همین که برگشتم چشمم به مرد غربیه ای اوفتاد که دم در کلاسمون ایستاده بود و رفت و آمد بچه ها رو چک میکرد...هی اقا دنبال کسی میگردی؟
_رفتار مرد غربیه براش عجیب و مشکوک بود... با شنیدن صدای هه ری وحشت زده به طرفش برگشت و خیلی زود دوباره چهره نگران به خودش گرفت و گفت
_ببخشید شما پارک هه ری هستید؟
هه ری « بله خودم هستم مشکلی پیش اومده؟
_من عموی رز هستم.... یه وسیله مهم برات فرستاده
هه ری « عموی رز؟ مگه رز عمو داره؟
_اوه اره.... من تازه از خارج اومدم برای همین منو تا حالا ندیدی! خب حالا میای وسیله رو بهت بدم؟ باید سریع برم
هه ری « خیلی خب باشه... فقط بزارین با حراست
نامجون « هه ری *با داد
هه ری « عه؟ استاد کیم
نامجون « اینجایی؟ سالمی؟ چیزیت که نشده؟
هه ری « چی؟ چرا اینقدر نگرانی.... خوبم میخواستم برم حراست عموی رز
جیمین « رز مگه عمو داره؟
هه ری « برگشتم و خواستم اون مرد رو بهشون نشون بدم که دیدم نیستش ... هم.. همین جا بود! گفت رز یه چیزی برام فرستاده.. پس چرا نیستش؟؟؟
نامجون « چون عموی رز نبوده
جیمین « یعنی ممکنه خودش باشه؟
نامجون « رز اصلا عمو نداره ! من پرونده خانوادگیش رو سر اون اتفاق در اوردم.... ادم پدرم بوده! مگه نگفتم بدون اطلاع من با هیچکس جایی نرو؟
هه ری « یعنی میخواست منو ببره پیش پدرت؟
نامجون « اره
جیمین « خدا رو شکر که سالمی....
هه ری « وای وای کلاسم دیر شدددددد
جیمین « -_- خوبه فقط یه شب موندی پیش هیونگ! یادت رفته تا دیروز کلاس هاتو میپیچوندی؟
هه ری « عه عه جیمی
نامجون « این که هدایت شد.... فقط تو موندی جیمین
جیمین « این هدایت میشه؟؟؟
هه ری « اینو به درخت میگن
نامجون « خیلی خب بسه ... خودم میبرمت سرکلاس
هه ری « نه نه! همین الانم میگن سوگلی توام... همراهمم بیای دیگه دهنم رو سرویس می کنن
جیمین « هیونگ راستش رو بگو چیز خورش نکردی؟ خیلی تغییر کرده
نامجون « چرا بردمش کلیسا توبه کرده
هه ری « *خنده
*بلند گوی مدرسه : پارک هه رییییییی
هه ری « بدبخت شدم
جیمین « ببین استاد شیمی مون چقدر دوستت داره
هه ری « کوفت! الان مجبورم میکنه تکلیف اضافی انجام بدم
نامجون « برو سرکلاست من حلش میکنم
هه ری « کیفم رو چنگ زدم ...دوتا پا داشتم و دوتا قرض گرفتم و دویدم سمت کلاسم...
_پشت دیوار منتهی به اتاق نامجون قایم شده بود و منتظر بود سر و کله نامجون پیدا بشه....غافل از اینکه مدیر دانشگاه با کیم بزرگ توانی کرده و نامجون رو برای یه کلاس جبرانی بیخود نگه داشته
هه ری « کلافه نگاهی به ساعت مچی روی دستم انداختم و تصمیم گرفتم برگردم سرکلاسم...خبری از نامجون نبود و این یعنی ممکنه کلاس داشته باشه!همین که برگشتم چشمم به مرد غربیه ای اوفتاد که دم در کلاسمون ایستاده بود و رفت و آمد بچه ها رو چک میکرد...هی اقا دنبال کسی میگردی؟
_رفتار مرد غربیه براش عجیب و مشکوک بود... با شنیدن صدای هه ری وحشت زده به طرفش برگشت و خیلی زود دوباره چهره نگران به خودش گرفت و گفت
_ببخشید شما پارک هه ری هستید؟
هه ری « بله خودم هستم مشکلی پیش اومده؟
_من عموی رز هستم.... یه وسیله مهم برات فرستاده
هه ری « عموی رز؟ مگه رز عمو داره؟
_اوه اره.... من تازه از خارج اومدم برای همین منو تا حالا ندیدی! خب حالا میای وسیله رو بهت بدم؟ باید سریع برم
هه ری « خیلی خب باشه... فقط بزارین با حراست
نامجون « هه ری *با داد
هه ری « عه؟ استاد کیم
نامجون « اینجایی؟ سالمی؟ چیزیت که نشده؟
هه ری « چی؟ چرا اینقدر نگرانی.... خوبم میخواستم برم حراست عموی رز
جیمین « رز مگه عمو داره؟
هه ری « برگشتم و خواستم اون مرد رو بهشون نشون بدم که دیدم نیستش ... هم.. همین جا بود! گفت رز یه چیزی برام فرستاده.. پس چرا نیستش؟؟؟
نامجون « چون عموی رز نبوده
جیمین « یعنی ممکنه خودش باشه؟
نامجون « رز اصلا عمو نداره ! من پرونده خانوادگیش رو سر اون اتفاق در اوردم.... ادم پدرم بوده! مگه نگفتم بدون اطلاع من با هیچکس جایی نرو؟
هه ری « یعنی میخواست منو ببره پیش پدرت؟
نامجون « اره
جیمین « خدا رو شکر که سالمی....
هه ری « وای وای کلاسم دیر شدددددد
جیمین « -_- خوبه فقط یه شب موندی پیش هیونگ! یادت رفته تا دیروز کلاس هاتو میپیچوندی؟
هه ری « عه عه جیمی
نامجون « این که هدایت شد.... فقط تو موندی جیمین
جیمین « این هدایت میشه؟؟؟
هه ری « اینو به درخت میگن
نامجون « خیلی خب بسه ... خودم میبرمت سرکلاس
هه ری « نه نه! همین الانم میگن سوگلی توام... همراهمم بیای دیگه دهنم رو سرویس می کنن
جیمین « هیونگ راستش رو بگو چیز خورش نکردی؟ خیلی تغییر کرده
نامجون « چرا بردمش کلیسا توبه کرده
هه ری « *خنده
*بلند گوی مدرسه : پارک هه رییییییی
هه ری « بدبخت شدم
جیمین « ببین استاد شیمی مون چقدر دوستت داره
هه ری « کوفت! الان مجبورم میکنه تکلیف اضافی انجام بدم
نامجون « برو سرکلاست من حلش میکنم
هه ری « کیفم رو چنگ زدم ...دوتا پا داشتم و دوتا قرض گرفتم و دویدم سمت کلاسم...
۶۳.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.