Family members
پارت ۱۸
ا/ت: خب دیگه وقت خوابته جیگر طلا ( یونا رو بغل کردم..که خواست بره بغل کوک)
کوک: من میخوابونمش !.. تو خسته شدی برو بخواب منم وقتی خوابوندمش میام!
ا/ت: باشه
* صبح*
ا/ت: چشمامو باز کردم با صورت خواب یونا مواجه شدم که کوک بغلش کرده بود و دوتایی خوابیده بودن*لبخندی به لبام نشست و بلند شدم تا کارای مربوطه ام رو انجام بدم*..امروز روز اول پریودی مه!
*
کوک: با یونا اومدم سر میز*
.. خوبی؟..درد که نداری؟
ا/ت: به دردش عادت کردم!
کوک: چی میخوای برات بیارم؟
ا/ت: هیچی
کوک: لوس نشو دیگه
ا/ت: من خوبم ( خنده).. صبحونه تو بخور*
کوک: باشه..میشه من ایندفعه من غذای یونا رو بدم*
ا/ت: حتما :)*
کوک: آفرین به دختر من..دهنتو باز کن* آمممم..
ا/ت: خنده*
کوک: خنده* دخترم غذا میخوره تا بزرگ شه مگه نه؟
ا/ت: لیا زنگ میزنه* جانم؟.. صبح بخیر..کدوم کافه؟... اوکی میایم خداحافظ
کوک: چیشد؟
ا/ت: با کل اعضا امروز میریم کافه..ساعت 4
کوک: اوکی..ا/ت بخاطر درد حالش خوب نبود و صورتش عین گچ سفید شده بود *یونا رو گذاشتم تو محوطه بازیش و دست ا/ت رو گرفتم و بردم اتاق خودمون و کنار خودم دراز کشوندم و کمرش رو آروم ماساژ میدادم و شکمش رو نوازش وار لمس میکردم*.. خوبه؟ ( از این حرکتم خیلی خوشش میاد)
ا/ت: آره ( نفس عمیق)
کوک: من بهت گفتم هروقت درد داری بهم بگو کمکت کنم!
ا/ت:..
کوک: یکم بخواب!
ا/ت: باشه
کوک: وقتی بیدارشدم یک دوش آب گرم آماده خدمت شماست :)
ا/ت: خنده * باشه
ا/ت: خب دیگه وقت خوابته جیگر طلا ( یونا رو بغل کردم..که خواست بره بغل کوک)
کوک: من میخوابونمش !.. تو خسته شدی برو بخواب منم وقتی خوابوندمش میام!
ا/ت: باشه
* صبح*
ا/ت: چشمامو باز کردم با صورت خواب یونا مواجه شدم که کوک بغلش کرده بود و دوتایی خوابیده بودن*لبخندی به لبام نشست و بلند شدم تا کارای مربوطه ام رو انجام بدم*..امروز روز اول پریودی مه!
*
کوک: با یونا اومدم سر میز*
.. خوبی؟..درد که نداری؟
ا/ت: به دردش عادت کردم!
کوک: چی میخوای برات بیارم؟
ا/ت: هیچی
کوک: لوس نشو دیگه
ا/ت: من خوبم ( خنده).. صبحونه تو بخور*
کوک: باشه..میشه من ایندفعه من غذای یونا رو بدم*
ا/ت: حتما :)*
کوک: آفرین به دختر من..دهنتو باز کن* آمممم..
ا/ت: خنده*
کوک: خنده* دخترم غذا میخوره تا بزرگ شه مگه نه؟
ا/ت: لیا زنگ میزنه* جانم؟.. صبح بخیر..کدوم کافه؟... اوکی میایم خداحافظ
کوک: چیشد؟
ا/ت: با کل اعضا امروز میریم کافه..ساعت 4
کوک: اوکی..ا/ت بخاطر درد حالش خوب نبود و صورتش عین گچ سفید شده بود *یونا رو گذاشتم تو محوطه بازیش و دست ا/ت رو گرفتم و بردم اتاق خودمون و کنار خودم دراز کشوندم و کمرش رو آروم ماساژ میدادم و شکمش رو نوازش وار لمس میکردم*.. خوبه؟ ( از این حرکتم خیلی خوشش میاد)
ا/ت: آره ( نفس عمیق)
کوک: من بهت گفتم هروقت درد داری بهم بگو کمکت کنم!
ا/ت:..
کوک: یکم بخواب!
ا/ت: باشه
کوک: وقتی بیدارشدم یک دوش آب گرم آماده خدمت شماست :)
ا/ت: خنده * باشه
۲۵.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.