part4
ات
ات :چقد عجوله...
نامجون : کی بود؟
ات : سوجین
چاییمو خوردم و بلند شدم
ات
ات : من دیگه میرم...ممنون
نامجون : بعد از ظهر کارم تموم میشه هستی؟
ات : با سوجین میخوام برم بیرونم نمیدونم کی برمیگردم..ولی نگران نباش نمیزارم تنها پیاده بری..بهم زنگ بزن
نامجون : اوکی
ات : خدافظ
نامجون : بسلامت
از بیمارستان بیرون رفتم و سوار ماشینم شدم..برم سمت شرکت سوجین شاید اونجا پیداش کنم
راه زیادی نداشتم..
دیدمش داشت پیاده روی میکرد..واسش بوق زدم که ترسید...از کارم خندیدم
سوار ماشین شد
سوجین : زهر ترک کردی منو پدصگگگگ
ات :*خنده*
سوجین : راه بیوفت
ات : راستی چرا اینقو اصرار داری بریم کافه ؟
سوجین : راستش رفتن کافه مهم نیس..فقد میخواستم یه چیزی بت بگم
ات : تلفنی حرفتو میزدی🗿
سوجین : خب...اینقد ذوق داشتم که دلم میخواست سوپرایز باشه
ماشینو حرکت دادم
ات : اوکی بگو بگو
سوجین : از امروز میری خونه رییسم زندگی میکنی
از حرفش تعجب کردم که ماشین محکم ترمز کرد
سوجین : یواشششش
ات : چرا...واسه چی..نکنه گفتی یه یتیم بدبختم
سوجین : اینو که گفتم...رییسم میخواست همچیو راجبت بدونه .
ات : تو خری که میری به این و اون میگی...حالا واسه چی
سوجین : که پرستار شخصی مادرش بشی...بیماری قلبی داره..و رو بوی بیمارستان حساسیت داره نمیتونه بره بیمارستان
ات : اخه...گناه داره...بهش میرسه؟
سوجین : نمیدونم ^-^
ات : مشکلی نیس اگه بخاطر یه بیمار باشه
سوجین : میگم یه سوال
ات : بفرما
سوجین : تو چرا ازدواج نمیکنیییییی(눈‸눈)....دختر با این چهره و اندام جذابت...تازه ماشین و کار درس حسابی داری...تا الان باید حد اقل ۱۰ تا دوس پسر داشته باشی
ات : میخوای دوباره برگردم به جریان پنج ماه پیش
سوجین : اینو نمیگم..بابا مگه همه مردا شبیه اون حروزادن؟..تازه اون شوهرت قیافه هم نداشت قیافه داشت هم میگفتیم کراش بود..نفله کار هم نداشت جز اینکه قمار کنه
ات : اگه هیچوقت ازدواج نمیکردم تا الان میلیونر بودم
سوجین : حداقل بچه رو نگه میداشتی
ات : سوجین چرا نمیفهمی..من از اون حرومزاده بچه نمیخواستم...تازه بچه سالم نبود..ازم میخوای یه ناقص بزرگ کنم..ایندش چی میشه اخر..بچه ناقص که پدرش قمار بازه
سوجین : حق با توعه
ات : من دیگه خسته شدم سوجین..
سوجین : بهت گفتم...مردا که شبیه هم نیستن که...یکیش نامجون..پسر حتی به خودش جرعت بغل کردنتو نداده
ات : نامجون یه دوست واقعیه
سوجین : خب پس..هنوز از این ادما وجود داره...یا جیمین..جیمین که کار نمیکنه..بیکار تو خونه نشسته خانوادش خرج شکمشو میدن..ولی اونم با بامزگی و کلی احترام بات رفتار میکنه
ات : راستش..دلیل بامزه بودش اینکه از دخترا میترسه..ولی بازم...اونم یه دوست واقعیه..هر چند خیلی کم میبینمش
ات :چقد عجوله...
نامجون : کی بود؟
ات : سوجین
چاییمو خوردم و بلند شدم
ات
ات : من دیگه میرم...ممنون
نامجون : بعد از ظهر کارم تموم میشه هستی؟
ات : با سوجین میخوام برم بیرونم نمیدونم کی برمیگردم..ولی نگران نباش نمیزارم تنها پیاده بری..بهم زنگ بزن
نامجون : اوکی
ات : خدافظ
نامجون : بسلامت
از بیمارستان بیرون رفتم و سوار ماشینم شدم..برم سمت شرکت سوجین شاید اونجا پیداش کنم
راه زیادی نداشتم..
دیدمش داشت پیاده روی میکرد..واسش بوق زدم که ترسید...از کارم خندیدم
سوار ماشین شد
سوجین : زهر ترک کردی منو پدصگگگگ
ات :*خنده*
سوجین : راه بیوفت
ات : راستی چرا اینقو اصرار داری بریم کافه ؟
سوجین : راستش رفتن کافه مهم نیس..فقد میخواستم یه چیزی بت بگم
ات : تلفنی حرفتو میزدی🗿
سوجین : خب...اینقد ذوق داشتم که دلم میخواست سوپرایز باشه
ماشینو حرکت دادم
ات : اوکی بگو بگو
سوجین : از امروز میری خونه رییسم زندگی میکنی
از حرفش تعجب کردم که ماشین محکم ترمز کرد
سوجین : یواشششش
ات : چرا...واسه چی..نکنه گفتی یه یتیم بدبختم
سوجین : اینو که گفتم...رییسم میخواست همچیو راجبت بدونه .
ات : تو خری که میری به این و اون میگی...حالا واسه چی
سوجین : که پرستار شخصی مادرش بشی...بیماری قلبی داره..و رو بوی بیمارستان حساسیت داره نمیتونه بره بیمارستان
ات : اخه...گناه داره...بهش میرسه؟
سوجین : نمیدونم ^-^
ات : مشکلی نیس اگه بخاطر یه بیمار باشه
سوجین : میگم یه سوال
ات : بفرما
سوجین : تو چرا ازدواج نمیکنیییییی(눈‸눈)....دختر با این چهره و اندام جذابت...تازه ماشین و کار درس حسابی داری...تا الان باید حد اقل ۱۰ تا دوس پسر داشته باشی
ات : میخوای دوباره برگردم به جریان پنج ماه پیش
سوجین : اینو نمیگم..بابا مگه همه مردا شبیه اون حروزادن؟..تازه اون شوهرت قیافه هم نداشت قیافه داشت هم میگفتیم کراش بود..نفله کار هم نداشت جز اینکه قمار کنه
ات : اگه هیچوقت ازدواج نمیکردم تا الان میلیونر بودم
سوجین : حداقل بچه رو نگه میداشتی
ات : سوجین چرا نمیفهمی..من از اون حرومزاده بچه نمیخواستم...تازه بچه سالم نبود..ازم میخوای یه ناقص بزرگ کنم..ایندش چی میشه اخر..بچه ناقص که پدرش قمار بازه
سوجین : حق با توعه
ات : من دیگه خسته شدم سوجین..
سوجین : بهت گفتم...مردا که شبیه هم نیستن که...یکیش نامجون..پسر حتی به خودش جرعت بغل کردنتو نداده
ات : نامجون یه دوست واقعیه
سوجین : خب پس..هنوز از این ادما وجود داره...یا جیمین..جیمین که کار نمیکنه..بیکار تو خونه نشسته خانوادش خرج شکمشو میدن..ولی اونم با بامزگی و کلی احترام بات رفتار میکنه
ات : راستش..دلیل بامزه بودش اینکه از دخترا میترسه..ولی بازم...اونم یه دوست واقعیه..هر چند خیلی کم میبینمش
۱۰.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.