-پارت:۳-
ا.ت:"نظرتون چیه دیگه بریم بخوابیم هان؟"
جونگکوک زودتر رفت
جونگکوک:"تو اتاق منتظرتم"
جوری حرف میزد که انگار قراره تو اتاق منو به سلابه بکشه
ا.ت:"تو میخای کجا بخوابی؟"
.........:"میشه پیش تو بخابم؟"
ا.ت:"ام آره"
دنبال سر من از پله بالا اومد
در اتاق و باز کردم و جونگکوک و درحالی دیدم که دستش زیر بالشت من بود و به پشت خوابیده بود و با گوشیش ور میرفت
با باز شدن در توجهش به من و ........ جلب شد
جونگکوک:"بگو ببینم براچی اون اینجاست؟"
ا.ت:"بنظرت کجا بخوابه خوبه؟"
جونگکوک:"پایین رو سرامیک با یه بالشت"
........... زودتر از اینکه حرفمون تموم شه رویه تخت پرید و بالا پایین رفت
لبخندی زدم و سمت کمدم رفتم"
لباسامو عوض کردم و خیلی راحت بایه شرتک و تیشرت بلند رویه تخت وا رفتم و لبخندی از رویه لذت رو لبام شکل گرفت
چرخیدم و با صورت ........ مواجه شدم که بهم زل زده بود دستمو به موهاش کشیدم و گفتم
ا.ت:"امروز برات خوب بود؟"
سرشو تکون داد و اوهومی گفت
چشمامو به جونگکوک دادم که چشاشو بسته بود و زیرلب با خودش حرف میزد
جونگکوک:"باورم نمیشه دارم از یه بچه رو دست میخورم"
زیرلفظی جوابشو دادم
"مشکلی نیست"
و وقتی ......... و بغل کردم و چشامو بستم حس کردم جونگکوک چشاشو واکرد
"ازت بدم میاد ا.ت"
خیلی جلویه خودمو گرفتم تا فخ نزنم
فکر میکردم باهم دیگه بسازن
.
.
.
چشامو باز کردم و زودتر از همه بیدارشده بودم
وقتی ....... و غرق خواب دیدم دستی رویه صورتش کشیدم و روی تخت کنار اومدم خواستم سمت پنجره برم تا پرده شو کنار بکشم تا آفتاب ملایم تر بتابه
ولی دستم سمت شخصی کشیده شد و باعث شد رویه لبه ی تخت بشینم
جونگکوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و بغلش کرد و سرشو داخل شکمم قایم کرد
عوضش دستمو رویه موهاش بردم و کشیدمشون و به سمت بالا بردم
ا.ت:"بیدارشدی.؟'
جونگکوک:"اووهوم"
ا.ت:"خوب خوابیدی؟"
جونگکوک:"بگو ببینم چرا این بچه ی مزاحم و اوردی خونه(خوابآلو)"
ا.ت:"چرا مشکلی پیش اورده؟"
سرش و بیشتر به شکمم چسبوند و گفت
جونگکوک:"خیلی مشکلات ... حتی دیگه نمیتونم راحت بغلت کنم ابراز محبت هامون به کنار"
میدونستم بهانش جوره
دستمو آروم تر رویه موهاش گذاشتم
ا.ت:"من دیگه چاره ایی نداشتم ... نمیتونستم ردش کنم"
جونگکوک:"همیشه همینه هیچوقت نمیتونی نه بگی ..."
ا.ت:"فکر کنم همینه"
خندیدی ، سرشو از بیرون اورد و بهت زل زد
این داستان ادامه دارد ...
باورتون میشه خودمم منتظرم ببینم چی مینویسم تا خودمم ذوق کنم😂😂
جونگکوک زودتر رفت
جونگکوک:"تو اتاق منتظرتم"
جوری حرف میزد که انگار قراره تو اتاق منو به سلابه بکشه
ا.ت:"تو میخای کجا بخوابی؟"
.........:"میشه پیش تو بخابم؟"
ا.ت:"ام آره"
دنبال سر من از پله بالا اومد
در اتاق و باز کردم و جونگکوک و درحالی دیدم که دستش زیر بالشت من بود و به پشت خوابیده بود و با گوشیش ور میرفت
با باز شدن در توجهش به من و ........ جلب شد
جونگکوک:"بگو ببینم براچی اون اینجاست؟"
ا.ت:"بنظرت کجا بخوابه خوبه؟"
جونگکوک:"پایین رو سرامیک با یه بالشت"
........... زودتر از اینکه حرفمون تموم شه رویه تخت پرید و بالا پایین رفت
لبخندی زدم و سمت کمدم رفتم"
لباسامو عوض کردم و خیلی راحت بایه شرتک و تیشرت بلند رویه تخت وا رفتم و لبخندی از رویه لذت رو لبام شکل گرفت
چرخیدم و با صورت ........ مواجه شدم که بهم زل زده بود دستمو به موهاش کشیدم و گفتم
ا.ت:"امروز برات خوب بود؟"
سرشو تکون داد و اوهومی گفت
چشمامو به جونگکوک دادم که چشاشو بسته بود و زیرلب با خودش حرف میزد
جونگکوک:"باورم نمیشه دارم از یه بچه رو دست میخورم"
زیرلفظی جوابشو دادم
"مشکلی نیست"
و وقتی ......... و بغل کردم و چشامو بستم حس کردم جونگکوک چشاشو واکرد
"ازت بدم میاد ا.ت"
خیلی جلویه خودمو گرفتم تا فخ نزنم
فکر میکردم باهم دیگه بسازن
.
.
.
چشامو باز کردم و زودتر از همه بیدارشده بودم
وقتی ....... و غرق خواب دیدم دستی رویه صورتش کشیدم و روی تخت کنار اومدم خواستم سمت پنجره برم تا پرده شو کنار بکشم تا آفتاب ملایم تر بتابه
ولی دستم سمت شخصی کشیده شد و باعث شد رویه لبه ی تخت بشینم
جونگکوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و بغلش کرد و سرشو داخل شکمم قایم کرد
عوضش دستمو رویه موهاش بردم و کشیدمشون و به سمت بالا بردم
ا.ت:"بیدارشدی.؟'
جونگکوک:"اووهوم"
ا.ت:"خوب خوابیدی؟"
جونگکوک:"بگو ببینم چرا این بچه ی مزاحم و اوردی خونه(خوابآلو)"
ا.ت:"چرا مشکلی پیش اورده؟"
سرش و بیشتر به شکمم چسبوند و گفت
جونگکوک:"خیلی مشکلات ... حتی دیگه نمیتونم راحت بغلت کنم ابراز محبت هامون به کنار"
میدونستم بهانش جوره
دستمو آروم تر رویه موهاش گذاشتم
ا.ت:"من دیگه چاره ایی نداشتم ... نمیتونستم ردش کنم"
جونگکوک:"همیشه همینه هیچوقت نمیتونی نه بگی ..."
ا.ت:"فکر کنم همینه"
خندیدی ، سرشو از بیرون اورد و بهت زل زد
این داستان ادامه دارد ...
باورتون میشه خودمم منتظرم ببینم چی مینویسم تا خودمم ذوق کنم😂😂
۳۵.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.