پارت ۵۷
از زبان ا.ت:
مهمونی تموم شد من آنیا رو بغل کردم جونگکوک داشت متلک پرونی با باندهای دیگه میکرد منم رفتم موقع رفتن صدای رو مخ کوک رو شنیدم که گفت:
کوک: کجا به سلامتی؟ 😌
ا.ت: دارم میرم🙂
کوک: آنیا رو بده😏
ا.ت: بیا😒
وقتی آنیا رو بهش دادم دستشو تو دستم فرو برد از خجالت قرمز شده بودم داشتیم میرفتیم سمت هلکوپترش راستش من معذب بودم ولی خب حرف حالیش میشه مگه رفتیم تو من به کوک شک کرده بودم نکنه فهمیده آنیا بچشه هزار فکر و خیال تو سرم میپیچید اما نمیدونستم کدومشون درسته کنار پنجره نشسته بودم و به بیرون خیره شده بودم
( بچه ها ببخشید کم بود)
مهمونی تموم شد من آنیا رو بغل کردم جونگکوک داشت متلک پرونی با باندهای دیگه میکرد منم رفتم موقع رفتن صدای رو مخ کوک رو شنیدم که گفت:
کوک: کجا به سلامتی؟ 😌
ا.ت: دارم میرم🙂
کوک: آنیا رو بده😏
ا.ت: بیا😒
وقتی آنیا رو بهش دادم دستشو تو دستم فرو برد از خجالت قرمز شده بودم داشتیم میرفتیم سمت هلکوپترش راستش من معذب بودم ولی خب حرف حالیش میشه مگه رفتیم تو من به کوک شک کرده بودم نکنه فهمیده آنیا بچشه هزار فکر و خیال تو سرم میپیچید اما نمیدونستم کدومشون درسته کنار پنجره نشسته بودم و به بیرون خیره شده بودم
( بچه ها ببخشید کم بود)
۱۲.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.