پارت ۳ :
پارت ۳ :
بعدش جونگ کوک با یه حالت خشن از لیموزین پایین اومد اومد جلوی پنجره ماشینم وایساد گفت بیام پایین منم مجبور بودم پس اومد پایین
کوک : مگه دیوونه شدی تو این چه کاری بود کردی این چه اراجیفی بود وسط عروسی گفتی هان مگه دیوونه ای ( آخرش با اربده گفت )
سلین : آره دیوونه ام دیوونه تو بودم که جواب مثبت دادم آخه لعنتی من چه هیزم تری به تو فر خته بودم که این کارو کردی هانننننن
کوک : مگه من چیکار کردم به خدا له غیر تو هیچ دختری تو زندگیم نبود و نیست چرا نمی فهمی هااااااا!
بیا بریم خونه حرف بزنین بیا سوار شو
همه نگاه می کنن
من سوار ماشین تو نمی شو
. سوار میشی خودم میشه خودت می دونی سوار نشی چی میشه
عوضی زیر لب گفتم و سوار شدم مجبور بودم
نیم ساعت بعد :
همه چیو مو به مو توضیح دادم
بعد اون گفت
کوک : سلین ببین اون مرد که می گی اومد پدرم بود اون یه کینه چندین ساله از من داره چون نخواستم وارث ا ن بشم اون یه مافیا ی کثافت بود به خاطر همین این کارو کرده اون مردی که می گی رفت من نبودم به خدا قسم اون یکی از بادیگارد هاش بود که خودش رو گیریم کرده و شبیه من کرده در واقع تقلبی من بود حالا مت همه چیو گفت باورش با خ دت
سلین : کوک واقعا راست می گی
کوک : آره جون دلم چرا باید له تنها عشقم دورغ بگم ؟
سلین : کوک منو به خاطر قضاوتم ببخش حالا میشه بریم بقیه ی عروسی رد بگیریم
کوک : معلومه پاشو
۳ سال بعد :
جونگ کوک و سلین ازدواج کردن و حالا یه دختر ۲ ساله به اسم ایرین دارن و یه زندگی شیرین رو باهم ساختن
پاااااایان
خیلی بچه من باز این گزاشتم چون رو مخم بود راحت شدم
حمایت یادتون نره بای
بعدش جونگ کوک با یه حالت خشن از لیموزین پایین اومد اومد جلوی پنجره ماشینم وایساد گفت بیام پایین منم مجبور بودم پس اومد پایین
کوک : مگه دیوونه شدی تو این چه کاری بود کردی این چه اراجیفی بود وسط عروسی گفتی هان مگه دیوونه ای ( آخرش با اربده گفت )
سلین : آره دیوونه ام دیوونه تو بودم که جواب مثبت دادم آخه لعنتی من چه هیزم تری به تو فر خته بودم که این کارو کردی هانننننن
کوک : مگه من چیکار کردم به خدا له غیر تو هیچ دختری تو زندگیم نبود و نیست چرا نمی فهمی هااااااا!
بیا بریم خونه حرف بزنین بیا سوار شو
همه نگاه می کنن
من سوار ماشین تو نمی شو
. سوار میشی خودم میشه خودت می دونی سوار نشی چی میشه
عوضی زیر لب گفتم و سوار شدم مجبور بودم
نیم ساعت بعد :
همه چیو مو به مو توضیح دادم
بعد اون گفت
کوک : سلین ببین اون مرد که می گی اومد پدرم بود اون یه کینه چندین ساله از من داره چون نخواستم وارث ا ن بشم اون یه مافیا ی کثافت بود به خاطر همین این کارو کرده اون مردی که می گی رفت من نبودم به خدا قسم اون یکی از بادیگارد هاش بود که خودش رو گیریم کرده و شبیه من کرده در واقع تقلبی من بود حالا مت همه چیو گفت باورش با خ دت
سلین : کوک واقعا راست می گی
کوک : آره جون دلم چرا باید له تنها عشقم دورغ بگم ؟
سلین : کوک منو به خاطر قضاوتم ببخش حالا میشه بریم بقیه ی عروسی رد بگیریم
کوک : معلومه پاشو
۳ سال بعد :
جونگ کوک و سلین ازدواج کردن و حالا یه دختر ۲ ساله به اسم ایرین دارن و یه زندگی شیرین رو باهم ساختن
پاااااایان
خیلی بچه من باز این گزاشتم چون رو مخم بود راحت شدم
حمایت یادتون نره بای
۴.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.