p3
چهره اش رنگ جدیدی به خود گرفته بود . با سرعت دستم را میگیرد و پشت خود میکشد . حس لمس پوستم با او .... عجیب بود . دستش بسیار گرم بود ، احساس میکردم دارم ذوب میشوم !. و این برایم ترسناک بود .
پشتش میدوم ، خیلی سریع از پله ها پایین میرفت ، همانند یک قو که دارد روی آب حرکت میکند ! خیلی فرز و سریع بود. ته گلوم خشک شده بود و نفسم بالا نمی آمد . لحضه ای میایستم که دستم را میکشد .
- دختر یه چند دقیقه صبر کن .
جوری میخندد که انگار چیز خنده داری شنیده است . چند بار نفس عمیقی میکشم سپس دوباره پشتش میدوم .
وقتی به آخرین پله میرسیم با آسودگی نفسی تازه میکنم .
به سمت ماشین حلم میدهد .
با کلافگی به سمت ماشین میروم و سوار میشوم .
از توی پنجره ی ماشین نگاهش میکنم ،
لبخند زنان دستش را برایم تکان میدهد ، سپس دوباره ماسکش را بر روی صورتش میزند . چرا اینکار را میکرد ؟ او که خیلی زیبا بود !.
با حرکت ماشین دیگر نمیبینمش و ناامیدانه به خیابان ها خیره میشوم . نگاهی به دستم میکنم .
من دستش رو گرفتم !
لبخندی میزنم و لبم را گاز میگیرم . چرا آنقدر خوشحال شدم ؟
من تاحالا با یک دختر ارتباط به این نزدیکی نداشتم . مخصوصاً من از ارتباط فیزیکی متنفرم ، ولی اون ....
اون فرق داشت ؛ گرمای وجودش بهم آرامش میداد .
اون چی داشت که آنقدر ذهنم رو مشغول کرده بود ؟ .
با ایستادن ماشین از ماشین پیاده میشوم و وارد خانه میشوم .
قطعا نمیشد بهش گفت خانه . تماما تاریکی و سکوت بود ، البته که ازش لذت میبرم ، اما لذت بیش از حد ، درد داره !
به سمت اتاقم در طبقه ی بالا میروم . کیفم را گوشه ای میاندازم و خودم را روی تخت پرت میکنم . فرو رفتن در تشک گرم تخت حس خوبی بهم میداد .
موبایلم را بر میدارم .
باید هرجور شده امروز زبان اشاره یاد بگیرم !.
پشتش میدوم ، خیلی سریع از پله ها پایین میرفت ، همانند یک قو که دارد روی آب حرکت میکند ! خیلی فرز و سریع بود. ته گلوم خشک شده بود و نفسم بالا نمی آمد . لحضه ای میایستم که دستم را میکشد .
- دختر یه چند دقیقه صبر کن .
جوری میخندد که انگار چیز خنده داری شنیده است . چند بار نفس عمیقی میکشم سپس دوباره پشتش میدوم .
وقتی به آخرین پله میرسیم با آسودگی نفسی تازه میکنم .
به سمت ماشین حلم میدهد .
با کلافگی به سمت ماشین میروم و سوار میشوم .
از توی پنجره ی ماشین نگاهش میکنم ،
لبخند زنان دستش را برایم تکان میدهد ، سپس دوباره ماسکش را بر روی صورتش میزند . چرا اینکار را میکرد ؟ او که خیلی زیبا بود !.
با حرکت ماشین دیگر نمیبینمش و ناامیدانه به خیابان ها خیره میشوم . نگاهی به دستم میکنم .
من دستش رو گرفتم !
لبخندی میزنم و لبم را گاز میگیرم . چرا آنقدر خوشحال شدم ؟
من تاحالا با یک دختر ارتباط به این نزدیکی نداشتم . مخصوصاً من از ارتباط فیزیکی متنفرم ، ولی اون ....
اون فرق داشت ؛ گرمای وجودش بهم آرامش میداد .
اون چی داشت که آنقدر ذهنم رو مشغول کرده بود ؟ .
با ایستادن ماشین از ماشین پیاده میشوم و وارد خانه میشوم .
قطعا نمیشد بهش گفت خانه . تماما تاریکی و سکوت بود ، البته که ازش لذت میبرم ، اما لذت بیش از حد ، درد داره !
به سمت اتاقم در طبقه ی بالا میروم . کیفم را گوشه ای میاندازم و خودم را روی تخت پرت میکنم . فرو رفتن در تشک گرم تخت حس خوبی بهم میداد .
موبایلم را بر میدارم .
باید هرجور شده امروز زبان اشاره یاد بگیرم !.
۲.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.