P. 2
فشاری به ماشه وارد کرد که گلوله ای از دهانه ی هفت تیر بیرون آمد و به سمته پیشانی پارک حرکت کرد و مثل همیشه دقیقا به وسط پیشانی فرده مقابلش خورد.صدایه تفنگ خیلی دیر تر از زمانی که گلوله قسمت های مغز فرد مغابلش را میپاشد بلند میشد و این برايه او لذت بخش بود چون شباهت زیدی به آلارم برای اطلاع دادن بود. اطلاع به اینکه به زندگیه مقصودش خاتمه داده. نگاهی به هفت تیر سیاهش انداخته دلیل شلیک که کرده بود، دود از دهانه ی هفت تیر خارج میشد. هفت تیر رو آروم به سمته لباش حرکت داد. لباش رو کمی غنچه کرد و نفسش رو از بینه لباش بیرون فرستاد که باعث شد دود جهت سفر خود را تغییر دهد.هفت تیرش رو از لبش فاصله داد و به سمته دستیارش پرت کرد. دستاش رو تویه جیبه شلوارش فرو برد و نگاه خنثایی به دستیارش کرد.
حانگکوک:تمومش کنین
اجازه نداد دستیارش لب باز کنه. با قدم های محکم و سریع به سمته فراری سیاه رنگش رفت....
با صدایه سازه دلنشینی که گوشش رو نوازش میداد، چشماش رو باز کرد. نگاهی به کنارش انداخت.سویی! کسی که اون پسر فقط باهاش مهربون بود کنارش بود. آروم بلند شد تا عشقش بیدار نشه. از تخت پایین اومد و به سمته دره بالکن حرکت کرد و بازش کرد.به سمته میله های بالکن قدم برداشت و به بیرون نگاه کرد. دنباله منبع اون سازه دلنشین میگشت که با دختر زیبایی مواجه شد. اون دختر ساز دهنی به لب داشت و در وسط کوچه ایستاده بود. چشمانش را بسته بود و با آرامش ساز میزد. این کاره دختر باعث شد که پسر نماند چشمامه زیبایش را به درستی ببیند.کناره آن دختر زیبا دختر دیگری هم بود. اون دختر سیاه بوست بود. نگاهش را از آن دختر سیاه پوست گرفت و با دقت بیشتری به دختره زیبا که همچو پری بود نگاه کرد.تمام اجزای صورته دختر را از زیر نظر گذراند. پوستی گندمی، چشمانی حلقه ای که به بادومی شباهت داشت، لب های متوسط و گلبه ای رنگ، آبرویی سیاه که کشیده بود. گویی او کره ای نبود.اما پسر اهمیتی به این نمیداد. اون جذبه موهای سیاه و لخت دختر شده بود.محو دختر بود طوری که صدایه سازه زیبایه او را نمیشنید.به تکانی که خورد به خودش آمد.
حانگکوک:تمومش کنین
اجازه نداد دستیارش لب باز کنه. با قدم های محکم و سریع به سمته فراری سیاه رنگش رفت....
با صدایه سازه دلنشینی که گوشش رو نوازش میداد، چشماش رو باز کرد. نگاهی به کنارش انداخت.سویی! کسی که اون پسر فقط باهاش مهربون بود کنارش بود. آروم بلند شد تا عشقش بیدار نشه. از تخت پایین اومد و به سمته دره بالکن حرکت کرد و بازش کرد.به سمته میله های بالکن قدم برداشت و به بیرون نگاه کرد. دنباله منبع اون سازه دلنشین میگشت که با دختر زیبایی مواجه شد. اون دختر ساز دهنی به لب داشت و در وسط کوچه ایستاده بود. چشمانش را بسته بود و با آرامش ساز میزد. این کاره دختر باعث شد که پسر نماند چشمامه زیبایش را به درستی ببیند.کناره آن دختر زیبا دختر دیگری هم بود. اون دختر سیاه بوست بود. نگاهش را از آن دختر سیاه پوست گرفت و با دقت بیشتری به دختره زیبا که همچو پری بود نگاه کرد.تمام اجزای صورته دختر را از زیر نظر گذراند. پوستی گندمی، چشمانی حلقه ای که به بادومی شباهت داشت، لب های متوسط و گلبه ای رنگ، آبرویی سیاه که کشیده بود. گویی او کره ای نبود.اما پسر اهمیتی به این نمیداد. اون جذبه موهای سیاه و لخت دختر شده بود.محو دختر بود طوری که صدایه سازه زیبایه او را نمیشنید.به تکانی که خورد به خودش آمد.
۴.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.