فیک دوقلوی بدجنس
#فیک_دوقلوی_بدجنس
#part_1
ویو تهیون
-بیا پایین تهیوننن
+اومدم تهیونگا
موهامو ساده پشتم ریختم چون اگه دو دقیقه دیگه در میرفتم باید قید مدرسه رو میزدم
رفتم پایین که با رفتنم تهیونگ اوپا مامانو بوسید و رفت منم رفتم بوسیدمش ولی اون منو نبوسید البته برام عادی شده بود چون هر روز همین بود عمه هام اینقد تو گوشش خونده بودن که دختر اینه و اون مادرم دوسم نداشت با اینکه یکی از عمه هام خودش یک دختر داره ولی مدام تو گوش مامانم حرف میزنه و از تهیونگ اوپا بگم ما باهم دوقلوییم ۱۷ سالمونه تهیونگ اوپا هم ازم متنفره، کلا تنها کسی که منو دوس داره پدرمه البته اونم اگه بخواد بین من و تهیونگ اوپا یکیو انتخاب کنه اوپا رو انتخاب میکنه،اینجوریه که از نظر مالی کاملا تامینم ولی عاطفی نه برای اون داغونم بگذریم کفشامو پوشیدم و سوار ماشین شدم
-چه عجب عروس اومد
+ببخشید اوپا
بعد از این هیچ حرفی نزدیم که یهو وسط خیابون نگه داشت
+چیشده؟
-پیاده شو
+چی
-مگه کری میگم پیاده شو
+ولی اوپا دیر میشه
-پیاده میشی یا منم دیر برسم خودت میدونی تو اخراج میشی ولی من میمونم
اشک تو چشمام جمع شد اخه مگه چیکارشکردم
بدون حرف پیاده شدم که پاشو رو پدال گاز فشرد ک رفت منم به سمت مدرسه راه افتادم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تمام راه رو دعا دعا میکردم معلم نرفته باشه سر کلاس و وقتی در کلاسو باز کردم با جای خالیش روبرو شدم اخیشششش خوبه خدا دوسم داره به اولین صندلی نگاه کردم اوپا و دوستش نشسته بودن و یه پوزخند رو دهن اوپا جا خوش کرده بود خیلی مظلوم نگاش کردم که نگاهشو ازم گرفت خواستم بشینم ولی هیچ صندلی خالی ای توی کلاس نبود همینجوری داشتم نگاه میکردم که یه صندلی پیدا کردم ولی نههه درست کنار دوست ته اوپا مجبور بودم وگرنه نمینشستم بدون حرف نشستم و یه نگاهی به ته اوپا انداختم که لبخند میزد پس کار خودشه میدونه من با این دختر یا کل اکیپ اونا مشکل دارم برای همین اینکارو کرده واقعا دلم شکست با این دوقلو دوست بود ولی منو اصلا دوست نداشت برای اینکه دوباره تو فکر نرم کتابمو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم من خرخون کلاس بودم و چون هیچوقت برای مدرسه ارایش نمیکردم و مظلوم بودم همه مسخره م میکردن حتی تهیونگ اوپا
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
با دو خودمو به تهیونگ اوپا رسوندم و دستشو کشیدم که با تعجب و کمی اخم نگام کرد دروغ چرا یکم از نگاهش ترسیدم
+تهیونگ اوپا منم با خودت میبری؟
-باشه
اخیشش با اینکه خیلی سرد جواب داد ولی خوبه حداقل میبرتم خونه بدون هیچ حرف اضافه ای سوار ماشین شدم که اونم شوار شد و به سمت خونه رفتیم
#part_1
ویو تهیون
-بیا پایین تهیوننن
+اومدم تهیونگا
موهامو ساده پشتم ریختم چون اگه دو دقیقه دیگه در میرفتم باید قید مدرسه رو میزدم
رفتم پایین که با رفتنم تهیونگ اوپا مامانو بوسید و رفت منم رفتم بوسیدمش ولی اون منو نبوسید البته برام عادی شده بود چون هر روز همین بود عمه هام اینقد تو گوشش خونده بودن که دختر اینه و اون مادرم دوسم نداشت با اینکه یکی از عمه هام خودش یک دختر داره ولی مدام تو گوش مامانم حرف میزنه و از تهیونگ اوپا بگم ما باهم دوقلوییم ۱۷ سالمونه تهیونگ اوپا هم ازم متنفره، کلا تنها کسی که منو دوس داره پدرمه البته اونم اگه بخواد بین من و تهیونگ اوپا یکیو انتخاب کنه اوپا رو انتخاب میکنه،اینجوریه که از نظر مالی کاملا تامینم ولی عاطفی نه برای اون داغونم بگذریم کفشامو پوشیدم و سوار ماشین شدم
-چه عجب عروس اومد
+ببخشید اوپا
بعد از این هیچ حرفی نزدیم که یهو وسط خیابون نگه داشت
+چیشده؟
-پیاده شو
+چی
-مگه کری میگم پیاده شو
+ولی اوپا دیر میشه
-پیاده میشی یا منم دیر برسم خودت میدونی تو اخراج میشی ولی من میمونم
اشک تو چشمام جمع شد اخه مگه چیکارشکردم
بدون حرف پیاده شدم که پاشو رو پدال گاز فشرد ک رفت منم به سمت مدرسه راه افتادم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تمام راه رو دعا دعا میکردم معلم نرفته باشه سر کلاس و وقتی در کلاسو باز کردم با جای خالیش روبرو شدم اخیشششش خوبه خدا دوسم داره به اولین صندلی نگاه کردم اوپا و دوستش نشسته بودن و یه پوزخند رو دهن اوپا جا خوش کرده بود خیلی مظلوم نگاش کردم که نگاهشو ازم گرفت خواستم بشینم ولی هیچ صندلی خالی ای توی کلاس نبود همینجوری داشتم نگاه میکردم که یه صندلی پیدا کردم ولی نههه درست کنار دوست ته اوپا مجبور بودم وگرنه نمینشستم بدون حرف نشستم و یه نگاهی به ته اوپا انداختم که لبخند میزد پس کار خودشه میدونه من با این دختر یا کل اکیپ اونا مشکل دارم برای همین اینکارو کرده واقعا دلم شکست با این دوقلو دوست بود ولی منو اصلا دوست نداشت برای اینکه دوباره تو فکر نرم کتابمو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم من خرخون کلاس بودم و چون هیچوقت برای مدرسه ارایش نمیکردم و مظلوم بودم همه مسخره م میکردن حتی تهیونگ اوپا
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
با دو خودمو به تهیونگ اوپا رسوندم و دستشو کشیدم که با تعجب و کمی اخم نگام کرد دروغ چرا یکم از نگاهش ترسیدم
+تهیونگ اوپا منم با خودت میبری؟
-باشه
اخیشش با اینکه خیلی سرد جواب داد ولی خوبه حداقل میبرتم خونه بدون هیچ حرف اضافه ای سوار ماشین شدم که اونم شوار شد و به سمت خونه رفتیم
۲.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.