ستاره در شب
ارسلان:بردمش داخل ماشین و راه افتادم
دیانا:بگو دیگه با اون خانوم ها چیکار داشتی
ارسلان:نگاه کن من نمیدونم موقعی که از بیرون اومدم اونجا بودن
دیانا:میگم ارسلان ازدواج نمیکنیم
ارسلان:من از خدامه .... پس بریم خرید
دیانا:اخ جون بریمممممممم
ارسلان:رفتیم خریدو کلی چی گرفتیم و رفتیم آراشگاه و رفتیم محزر
دیانا:بله
ارسلان:بله
______________دو سال بعد____________
دیانا:الان ما دوتا بچه داریم و الان داخل بالا شهر تهران زندگی میکنیم
ارسلان:اسم بچه ها هامون دیبا و دینا هستن
و پایان رمان.....
دیانا:بگو دیگه با اون خانوم ها چیکار داشتی
ارسلان:نگاه کن من نمیدونم موقعی که از بیرون اومدم اونجا بودن
دیانا:میگم ارسلان ازدواج نمیکنیم
ارسلان:من از خدامه .... پس بریم خرید
دیانا:اخ جون بریمممممممم
ارسلان:رفتیم خریدو کلی چی گرفتیم و رفتیم آراشگاه و رفتیم محزر
دیانا:بله
ارسلان:بله
______________دو سال بعد____________
دیانا:الان ما دوتا بچه داریم و الان داخل بالا شهر تهران زندگی میکنیم
ارسلان:اسم بچه ها هامون دیبا و دینا هستن
و پایان رمان.....
۱.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.