تک پارتی کوک
ساعت ۹ صبح بود که از خواب بیدار شدم و کوک رو ندیدم.
دیگه این نیومدناش داشت نگرانم میکرد.
۴ روز پیش باهاش سر اینکه من توی مهمونی با یکی از دوستای پسرم خوب بودم دعوا کردیم.
و خب هیچوقت این دعواهامون انقدر شدید نبود ولی این چرا!
منتظر کوک بودم.
ولی مثل اینکه اون هنوز قصد اومدن به خونه رو نداشت.
به سمت تخت رفتم و سعی کردم بدون فکر کردن به هیچی بخوابم!
فردا
امروز روز پنجم بود که کوک نبود و این دعوا طول کشیده بود.
روی مبل نشسته بودم و به اهنگی که تیتراژ سریالی که تلوزیون داشت پخش میکرد بود گوش میدادم که صدای در خونه بود.
کوک بود.
وقتی اومد تو سریع ازش پرسیدمات:کجاا بودی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟
کوک:خب میتونستی نگران نشی بری با همون دوستت!
ات:کوک توروخدا بس کن
هرکاری میخوای بکنی بکن ولی دیگه این بحثو ادامه نده
سمت اتاق رفت و درو بست.
سمت در رفتمو دستگیررو فشار دادم و رفتم داخل.
روی تخت دراز کشیده بود.
رفتم سمتش:کوک من معذرت میخوام اگ اگه میخوای میتونم برای همیشه از زندگیت برم ولی لطفا به خودت اسیب نزن و بیرون از خونه نمون!
برگشت سمتم و سرشو روی پام گذاشت.
:ات من هیچوقت قرار نیست بخاطر یه دعوا همچین کاری باهاتبکنم.
و بلند شد و محکمتر از هر وقتی بغلم کرد و این ارامش رو بهم داد!
دیگه این نیومدناش داشت نگرانم میکرد.
۴ روز پیش باهاش سر اینکه من توی مهمونی با یکی از دوستای پسرم خوب بودم دعوا کردیم.
و خب هیچوقت این دعواهامون انقدر شدید نبود ولی این چرا!
منتظر کوک بودم.
ولی مثل اینکه اون هنوز قصد اومدن به خونه رو نداشت.
به سمت تخت رفتم و سعی کردم بدون فکر کردن به هیچی بخوابم!
فردا
امروز روز پنجم بود که کوک نبود و این دعوا طول کشیده بود.
روی مبل نشسته بودم و به اهنگی که تیتراژ سریالی که تلوزیون داشت پخش میکرد بود گوش میدادم که صدای در خونه بود.
کوک بود.
وقتی اومد تو سریع ازش پرسیدمات:کجاا بودی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟
کوک:خب میتونستی نگران نشی بری با همون دوستت!
ات:کوک توروخدا بس کن
هرکاری میخوای بکنی بکن ولی دیگه این بحثو ادامه نده
سمت اتاق رفت و درو بست.
سمت در رفتمو دستگیررو فشار دادم و رفتم داخل.
روی تخت دراز کشیده بود.
رفتم سمتش:کوک من معذرت میخوام اگ اگه میخوای میتونم برای همیشه از زندگیت برم ولی لطفا به خودت اسیب نزن و بیرون از خونه نمون!
برگشت سمتم و سرشو روی پام گذاشت.
:ات من هیچوقت قرار نیست بخاطر یه دعوا همچین کاری باهاتبکنم.
و بلند شد و محکمتر از هر وقتی بغلم کرد و این ارامش رو بهم داد!
۲۳.۰k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.