بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قسمت دوم :
تمام حرکتهای تو از گرمای محبت شدید، برخوردار خواهد شد.
این اشتباه است که ما فکر کنیم: زندگی خوب را آن زن و شوهری دارند که به همدیگر شدیداً علاقه دارند پس چرا اکثر خانوادهها اینطور نیستند؟ شاید اساساً ما آدرس را اشتباه گرفته ایم! البته من نمیگویم که زن و شوهرها نباید به همدیگر علاقه داشته باشند و نمیگویم که علاقۀ زن و شوهرها به همدیگر ارزش ندارد. بلکه ما داریم از علاقهای بسیار بالاتر از این علاقه صحبت می کنیم. علاقهای که از علاقۀ مادر به فرزند هم بالاتر است.
اینکه میگوییم زندگی باید با عشق و علاقه باشد، منظورمان این علاقههایی نیست که انسانها نسبت به همسر، فرزند، شغل، رشتۀ تحصیلی یا کاسبی موفق دارند. ما داریم از عشق و علاقهای فراتر از این علاقههای معمولی صحبت میکنیم که آن هم فقط یک نوع است. همان عشقی که گفت: به جهان خرّم از آنام که جهان خرّم از اوست؛ عاشقام بر همه عالم که همه عالم از اوست.(سعدی)
ما نمیگوییم که زندگی بهتر و خوشبختی را آن کسی دارد که یک علاقۀ مختصری از همین علاقههای معمولی فوقالذکر داشته باشد. ما دنبال این علاقهها نیستیم. ضمن اینکه این علاقهها بعضی جاها هست و بعضی جاها هم نیست. مشکل بشر این نیست. و اصلاً انسان نمیتواند به این علاقههای کم راضی باشد.
زندگی بهتر، با علاقۀ شدید است نه با این علاقههای معمولی و جزئی! شما اگر همسر خودتان را خیلی هم دوست داشته باشید، مگر این علاقه چقدر است؟ مگر شوهرها چقدر همسر خودشان را دوست دارند؟ شما اگر مادر باشید و فرزند خودتان را هم خیلی دوست داشته باشید، مگر این محبت چقدر است؟ با اینکه محبت مادر به فرزند، مثالزدنی است، ولی در نهایت مگر چقدر زیاد است؟ آیا این محبت، انسان را سیرآب میکند؟! آیا روح بزرگ انسان را لبریز میکند؟! آیا آدم باید با چنین محبتهای اندکی سیرآب شود؟! انسان موجود بسیار باعظمتی است که با این محبتها سیر آب نمیشود.
وقتی میگوییم که زندگی بهتر با محبت شدید شکل میگیرد، منظورمان اینقبیل محبتهای جزئی نیست. البته اگر این محبتها هم در زندگی باشد خوب است و باید شکرش را بهجا بیاوریم، ولی اگر نبود هم زیاد اشکالی ندارد. زیاد بهخاطر نبودن این محبتها خودت را اذیت نکن!
یک جوان میگفت: من به رشتۀ درسی خودم علاقه ندارم. گفتم: خُب رشتۀ تحصیلی خودت را عوض کن. گفت: دیگر نمیتوانم، دیر شده است. گفتم: خُب با همین بساز! گفت: خُب حالا من باید یک عمری با تلخی زندگی کنم! گفتم: مگر تلخیاش چقدر است؟! حالا اگر عاشق رشتۀ درسی خودت بودی، مگر چقدر شیرین بود؟!(پایان)( ص 1)
قسمت دوم :
تمام حرکتهای تو از گرمای محبت شدید، برخوردار خواهد شد.
این اشتباه است که ما فکر کنیم: زندگی خوب را آن زن و شوهری دارند که به همدیگر شدیداً علاقه دارند پس چرا اکثر خانوادهها اینطور نیستند؟ شاید اساساً ما آدرس را اشتباه گرفته ایم! البته من نمیگویم که زن و شوهرها نباید به همدیگر علاقه داشته باشند و نمیگویم که علاقۀ زن و شوهرها به همدیگر ارزش ندارد. بلکه ما داریم از علاقهای بسیار بالاتر از این علاقه صحبت می کنیم. علاقهای که از علاقۀ مادر به فرزند هم بالاتر است.
اینکه میگوییم زندگی باید با عشق و علاقه باشد، منظورمان این علاقههایی نیست که انسانها نسبت به همسر، فرزند، شغل، رشتۀ تحصیلی یا کاسبی موفق دارند. ما داریم از عشق و علاقهای فراتر از این علاقههای معمولی صحبت میکنیم که آن هم فقط یک نوع است. همان عشقی که گفت: به جهان خرّم از آنام که جهان خرّم از اوست؛ عاشقام بر همه عالم که همه عالم از اوست.(سعدی)
ما نمیگوییم که زندگی بهتر و خوشبختی را آن کسی دارد که یک علاقۀ مختصری از همین علاقههای معمولی فوقالذکر داشته باشد. ما دنبال این علاقهها نیستیم. ضمن اینکه این علاقهها بعضی جاها هست و بعضی جاها هم نیست. مشکل بشر این نیست. و اصلاً انسان نمیتواند به این علاقههای کم راضی باشد.
زندگی بهتر، با علاقۀ شدید است نه با این علاقههای معمولی و جزئی! شما اگر همسر خودتان را خیلی هم دوست داشته باشید، مگر این علاقه چقدر است؟ مگر شوهرها چقدر همسر خودشان را دوست دارند؟ شما اگر مادر باشید و فرزند خودتان را هم خیلی دوست داشته باشید، مگر این محبت چقدر است؟ با اینکه محبت مادر به فرزند، مثالزدنی است، ولی در نهایت مگر چقدر زیاد است؟ آیا این محبت، انسان را سیرآب میکند؟! آیا روح بزرگ انسان را لبریز میکند؟! آیا آدم باید با چنین محبتهای اندکی سیرآب شود؟! انسان موجود بسیار باعظمتی است که با این محبتها سیر آب نمیشود.
وقتی میگوییم که زندگی بهتر با محبت شدید شکل میگیرد، منظورمان اینقبیل محبتهای جزئی نیست. البته اگر این محبتها هم در زندگی باشد خوب است و باید شکرش را بهجا بیاوریم، ولی اگر نبود هم زیاد اشکالی ندارد. زیاد بهخاطر نبودن این محبتها خودت را اذیت نکن!
یک جوان میگفت: من به رشتۀ درسی خودم علاقه ندارم. گفتم: خُب رشتۀ تحصیلی خودت را عوض کن. گفت: دیگر نمیتوانم، دیر شده است. گفتم: خُب با همین بساز! گفت: خُب حالا من باید یک عمری با تلخی زندگی کنم! گفتم: مگر تلخیاش چقدر است؟! حالا اگر عاشق رشتۀ درسی خودت بودی، مگر چقدر شیرین بود؟!(پایان)( ص 1)
۱۵۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.