"I fell in love with someone'' (P47)
"I fell in love with someone'' (P47)
هانول خواست بره که در اتاق باز شد...اون..خانم جئون بود!
هانول : متاسفم من دیگه باید برم *رفت*
حس بدی بهش داشتم سرم رو پایین اوردم..نمیخواستم اصلا به چشم هاش نگاه کنم...اههه ا.ت تا کی میخوای ادامه بدی..با صداش از افکارم خارج شدم....
خ جئون : نیاز نیس سرت پایین بیاری...متاسفم که بهت سیلی زدم...میدونم در حقت کار بدی کردم ولی جونگکوک همچی گفت پدرش هم مخالفتی نکرد
آروم سرم رو آوردم بالا..به اون چهره نگاه کردم.. متقابل به من لبخند زد..نمیدونستم چی بگم زبونم نمیچرخید
خ جئون : بابت اون اتفاق منو ببخش..ا.ت...
کوک : کدوم اتفاق؟
با صدای کوک خانم جئون حرفش قطع کرد...به کوک نگاهی کردم بین در وایساده بود هنوزم عصبی بود..که.دوباره حرف زد...
کوک : پرسیدم کدوم اتفاق*جدی*
خ جئون : پسرم مهم نیست اتفاق گذشته بود
خواست بره که کوک دستش رو گرفت..
کوک : جواب سوالم نشنیدم
خ جئون : پسرم..لطفا..
کوک : گفتم کدوم اتفاق*داد*
ا.ت : جونگکوک اتفاقات شب مهمونی بود...ی..ی.یعنی چیز خاصی نبود خانم جئون یه اشتباهی کرده اون فکر کرده من نامجون بودم برا همین...
کوک : برا همین چی
کوک آروم دست خانم جئون رو ول کرد اومد سمتم...
کوک : توضیح بده برا همین چی؟!
حالا چه خاکی بریزم بهش بگم مادرت بهم سیلی زده...ا.ت دیگه تموم شد آروم سرم آوردم پایین با صدای خانم جئون تعجب کردم...
م کوک : سیلی زدم به ا.ت
به کوک نگاه کردم رگ گردنش و دست هاش از عصبانیت بیرون کشیده اروم دستش رو گرفتم...
ا.ت : کوک آروم باش
کوک : پس به اموالم دست بلند کردی؟*عصبی*
م کوک : میدونم کارم اشتباه بود میدونم ا.ت خیلی عذاب کشیده ول...
کوک : ...ادامه داره
هانول خواست بره که در اتاق باز شد...اون..خانم جئون بود!
هانول : متاسفم من دیگه باید برم *رفت*
حس بدی بهش داشتم سرم رو پایین اوردم..نمیخواستم اصلا به چشم هاش نگاه کنم...اههه ا.ت تا کی میخوای ادامه بدی..با صداش از افکارم خارج شدم....
خ جئون : نیاز نیس سرت پایین بیاری...متاسفم که بهت سیلی زدم...میدونم در حقت کار بدی کردم ولی جونگکوک همچی گفت پدرش هم مخالفتی نکرد
آروم سرم رو آوردم بالا..به اون چهره نگاه کردم.. متقابل به من لبخند زد..نمیدونستم چی بگم زبونم نمیچرخید
خ جئون : بابت اون اتفاق منو ببخش..ا.ت...
کوک : کدوم اتفاق؟
با صدای کوک خانم جئون حرفش قطع کرد...به کوک نگاهی کردم بین در وایساده بود هنوزم عصبی بود..که.دوباره حرف زد...
کوک : پرسیدم کدوم اتفاق*جدی*
خ جئون : پسرم مهم نیست اتفاق گذشته بود
خواست بره که کوک دستش رو گرفت..
کوک : جواب سوالم نشنیدم
خ جئون : پسرم..لطفا..
کوک : گفتم کدوم اتفاق*داد*
ا.ت : جونگکوک اتفاقات شب مهمونی بود...ی..ی.یعنی چیز خاصی نبود خانم جئون یه اشتباهی کرده اون فکر کرده من نامجون بودم برا همین...
کوک : برا همین چی
کوک آروم دست خانم جئون رو ول کرد اومد سمتم...
کوک : توضیح بده برا همین چی؟!
حالا چه خاکی بریزم بهش بگم مادرت بهم سیلی زده...ا.ت دیگه تموم شد آروم سرم آوردم پایین با صدای خانم جئون تعجب کردم...
م کوک : سیلی زدم به ا.ت
به کوک نگاه کردم رگ گردنش و دست هاش از عصبانیت بیرون کشیده اروم دستش رو گرفتم...
ا.ت : کوک آروم باش
کوک : پس به اموالم دست بلند کردی؟*عصبی*
م کوک : میدونم کارم اشتباه بود میدونم ا.ت خیلی عذاب کشیده ول...
کوک : ...ادامه داره
۳۷.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.