پارت هفت : دلقک مریض

پارت هفت : دلقک مریض

رفتم سمت در که یهو

چشمم به ی نامه دیگه افتاد
برداشتمش
توش نوشته شده بود

میخوای این بلا رو به جون بخری

خیلی ترسیدم ولی خوب گفتم بی خیال دنیا

رفتم پارک و دیدم دوستام اونجا نشستن منتظر من

ات‌ : دیر کردم
جنی : نه
کوک : تو هم اون نامه رو خوندی
ات‌ : آره
جیمین : بیاید راه بیوفتیم از اینجا تا جنگل
با تاکسی میریم بعد باید پیاده راه بیوفتیم
کوک : پس بریم تا دیر نشده
ات‌ : بریم
راه افتادیم داشتم تو تاکسی می‌گفتیم که اگه گم شدیم چکار کنیم
ساعت ۸:۱۴ رسیدیم به جنگل
آروم آروم وارد جنگل شدیم

خیلی ترسناک بود انگار ی جای نفرین شده بود

رفتیم وسط جنگل یهو پای جیمین با ی طناب کشیده شد
جیمین : کمکککککککککک

جنی : جیمیننننن
ات‌ : وای خدا
جیمین رو طناب با خودش برد
ما دیگه می دونستیم اینجا جای ما نیست
فقط می‌خواستیم جیمین رو پیدا کنیم و از اینجا بریم

آنقدر ترسیده بودم که دست کوک رو گرفتم و ول نکردم
کوک : نگران نباش جیمین رو پیدا می کنیم و از اینجا می ریم

ات‌ : امید وارم
بعد کلی گشتن که خبری از جیمین نبود
دیگه ناامید شدیم فکر می کردیم کارمون تمومه

که یهو ی صدای داد اومد

سری رفتیم سمت صدا
که یهو