چندپارتی✨ (آخر)p:6
س: بیمارستان...(چیزی بزارین)
ش: باشه..ا.الان میام.!
ساعت سه بامداده...باتمام سرعت ماشینو میروندم...رسیدم و باعجله دوییدم سمت پذیرش..!(س.سلام...مریض مااینجابستریه...اسمش کیم..کیم میچا...ممنون!) همینکه میخواستم برم..
(آقای مین؟)برگشتم...
ش:س.سوجون؟...میچا حالش چطوره؟
س: هنوز بیهوشه...بیا بریم.!
رفتم...اتاقش رو صندلی کنار تخت نشستم و سرمو لای دستام قرار دادم...همش تقصیر منه...تو دلم به خودم فوش میدادم...
ش:پیشی؟باهام شوخی میکنی؟...چشای خوشگلت باز کن...میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟(باگریع)
داشتم گریه میکردم که...
(ش.شوگا؟)
سرموبالا آوردم...اون بهوش اومده بود..
ش:م.میچا؟میدونی چقد نگرانت شدم؟
م:تویه دروغگویی...هقق...یعنی به این زودی فراموشم کردی؟(گریه)
دستشو گرفتم..
ش:م.میچا؟...اون..اون خواهرمه اسمش یوناس..تو اشتباه متوجه شدی.!
م:پس..پس چرا من ندیدمش؟
ش:دانشجوعه...تو کشور دیگه ای زندگی میکنه...دیروز که تو دیدیش...بخاطر اینکه کات کرده ناراحت بود...اومده اینجا.
م: چی؟
ش: من عاشق پیشی خودمم...میدونی این مدت چی کشیدم؟
میچا خندید...خجالت کشیده بود..
م:متاسفم.
ش: برای چی؟(لبخند)
م: برای اینکه بهت تهمت زدم!
ش:اشکالی نداره عزیزم!(لبخند)
م:راستی اون گل کجاس؟
ش: اونی که...پرت کردی؟(خنده)
م: یاااااا!
ش: باشه...باشه! ولی فک کنم پرتابت خوبه ها(خنده)
م: ایششش!کی مرخص میشم؟
ش:بعد اینکه سِرُمت تموم شد!
م: باشه!
شوگا لبخندی زد،خم شد و بوسه ای روی ل*ب دخترک گذاشت.
ش: دوست دارم پیشی من!
م: منم همینطور!
شوگا رفت و پیش میچا دراز کشید.
م: یااااا...
ش: هیسس شب نخوابیدم.
و بعد شوگا میچارو بغل کرد و خوابیدند.
ش: دوست دارم بیبی!
(چرت شد میدونم🚶♀️.)
خوشحال میشم نظراتتونو بگید و درخواست بدید🥲
ش: باشه..ا.الان میام.!
ساعت سه بامداده...باتمام سرعت ماشینو میروندم...رسیدم و باعجله دوییدم سمت پذیرش..!(س.سلام...مریض مااینجابستریه...اسمش کیم..کیم میچا...ممنون!) همینکه میخواستم برم..
(آقای مین؟)برگشتم...
ش:س.سوجون؟...میچا حالش چطوره؟
س: هنوز بیهوشه...بیا بریم.!
رفتم...اتاقش رو صندلی کنار تخت نشستم و سرمو لای دستام قرار دادم...همش تقصیر منه...تو دلم به خودم فوش میدادم...
ش:پیشی؟باهام شوخی میکنی؟...چشای خوشگلت باز کن...میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟(باگریع)
داشتم گریه میکردم که...
(ش.شوگا؟)
سرموبالا آوردم...اون بهوش اومده بود..
ش:م.میچا؟میدونی چقد نگرانت شدم؟
م:تویه دروغگویی...هقق...یعنی به این زودی فراموشم کردی؟(گریه)
دستشو گرفتم..
ش:م.میچا؟...اون..اون خواهرمه اسمش یوناس..تو اشتباه متوجه شدی.!
م:پس..پس چرا من ندیدمش؟
ش:دانشجوعه...تو کشور دیگه ای زندگی میکنه...دیروز که تو دیدیش...بخاطر اینکه کات کرده ناراحت بود...اومده اینجا.
م: چی؟
ش: من عاشق پیشی خودمم...میدونی این مدت چی کشیدم؟
میچا خندید...خجالت کشیده بود..
م:متاسفم.
ش: برای چی؟(لبخند)
م: برای اینکه بهت تهمت زدم!
ش:اشکالی نداره عزیزم!(لبخند)
م:راستی اون گل کجاس؟
ش: اونی که...پرت کردی؟(خنده)
م: یاااااا!
ش: باشه...باشه! ولی فک کنم پرتابت خوبه ها(خنده)
م: ایششش!کی مرخص میشم؟
ش:بعد اینکه سِرُمت تموم شد!
م: باشه!
شوگا لبخندی زد،خم شد و بوسه ای روی ل*ب دخترک گذاشت.
ش: دوست دارم پیشی من!
م: منم همینطور!
شوگا رفت و پیش میچا دراز کشید.
م: یااااا...
ش: هیسس شب نخوابیدم.
و بعد شوگا میچارو بغل کرد و خوابیدند.
ش: دوست دارم بیبی!
(چرت شد میدونم🚶♀️.)
خوشحال میشم نظراتتونو بگید و درخواست بدید🥲
۸.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.