رمان جیغ آخر 🖤 پارت دهم
پانیذ:مگه چیکار کرده محراب بچه ها؟؟؟
ممد:ما فکر میکنیم که محراب همچنین کاری کرده آخه اون دشمن ارسی مونه
پانیذ: یعنی چی؟؟ محراب پسر خیلی خوبیه حالا اینا یه مشکل کوچیکی داشتن دلیل نمیشه همچنین کاری کرده باشه
نیکا: ببین پانیذ ما فقط حدس زدیم خودمونم موندیم
متین: داشتیم حرف میزدیم یهو دیانا جیغ زد
نیکا: دیانا یهو جیغ زد بخدا خودشو میکشه خیلی میترسیدم
همه رفتیم پیشش
نیکا: عشقم فدات شم چی شد یهو؟؟
پانیذ:همون مونده بودیم تا اینکه مثل دیوونه هم گفت
دیانا: دیدمش دیدمش
متین و ممد: کیو؟؟؟؟
دیانا: یه دقیقه خفه شید
ارسلانو دیدم بغلش کردم بوسیدمش
بوییدمش
آرامش گرفتم تا اینکه محراب با چاقو اومد و اومد بزنه به ارسلان جلوی ارسلان وایسادم ارسلان خوشحال بود و خورد بهم و رومینا.......
پانیذ: خوب بعدش چی؟
دیانا: غش کردم مردم
نیکا: یهو به دیوار خیره شد و بغضش شیکست
خدایا چقدر گریه کرد:(
ممد: خوب دیانا ببین این یعنی ارسلان خوشحاله
چون خودت گفتی
دیانا: خوشحاله؟؟؟؟؟ هاااااا
میگی خوشحاله
من چییییییییی؟؟؟؟ها؟؟ ممد من دارم میمیرم از ناراحتی اون خوشحاله؟؟؟؟؟؟
ممد: زدم زیر گریه رفتم از اتاق بیرون
نیکا: بیا بخواب شاید دوباره دیدیش
نیکا: خوابوندیمش و به مهشاد و مهدیس و آتوسا زنگ زدم که بیان
مهشاد: وقتی بهم گفتن چی شده خودمو رسوندم زود بهش
آتوسا: چی؟ ارسلان به اون خوبی فردا تشییع جنازشهه؟؟؟؟ وای خدااااا
مهدیس: ارسلان دوست بچگیم بود
زدم زیر گریه و رسیدم به خونه دیانا اینا
مهشاد: رسیدم بعد تندی گفتم
___________________________________________________________
خوب چطور بود بچه ها؟
اصکی ممنوع ادیت خودم 🍓
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
دوستون دارم:))))))
ممد:ما فکر میکنیم که محراب همچنین کاری کرده آخه اون دشمن ارسی مونه
پانیذ: یعنی چی؟؟ محراب پسر خیلی خوبیه حالا اینا یه مشکل کوچیکی داشتن دلیل نمیشه همچنین کاری کرده باشه
نیکا: ببین پانیذ ما فقط حدس زدیم خودمونم موندیم
متین: داشتیم حرف میزدیم یهو دیانا جیغ زد
نیکا: دیانا یهو جیغ زد بخدا خودشو میکشه خیلی میترسیدم
همه رفتیم پیشش
نیکا: عشقم فدات شم چی شد یهو؟؟
پانیذ:همون مونده بودیم تا اینکه مثل دیوونه هم گفت
دیانا: دیدمش دیدمش
متین و ممد: کیو؟؟؟؟
دیانا: یه دقیقه خفه شید
ارسلانو دیدم بغلش کردم بوسیدمش
بوییدمش
آرامش گرفتم تا اینکه محراب با چاقو اومد و اومد بزنه به ارسلان جلوی ارسلان وایسادم ارسلان خوشحال بود و خورد بهم و رومینا.......
پانیذ: خوب بعدش چی؟
دیانا: غش کردم مردم
نیکا: یهو به دیوار خیره شد و بغضش شیکست
خدایا چقدر گریه کرد:(
ممد: خوب دیانا ببین این یعنی ارسلان خوشحاله
چون خودت گفتی
دیانا: خوشحاله؟؟؟؟؟ هاااااا
میگی خوشحاله
من چییییییییی؟؟؟؟ها؟؟ ممد من دارم میمیرم از ناراحتی اون خوشحاله؟؟؟؟؟؟
ممد: زدم زیر گریه رفتم از اتاق بیرون
نیکا: بیا بخواب شاید دوباره دیدیش
نیکا: خوابوندیمش و به مهشاد و مهدیس و آتوسا زنگ زدم که بیان
مهشاد: وقتی بهم گفتن چی شده خودمو رسوندم زود بهش
آتوسا: چی؟ ارسلان به اون خوبی فردا تشییع جنازشهه؟؟؟؟ وای خدااااا
مهدیس: ارسلان دوست بچگیم بود
زدم زیر گریه و رسیدم به خونه دیانا اینا
مهشاد: رسیدم بعد تندی گفتم
___________________________________________________________
خوب چطور بود بچه ها؟
اصکی ممنوع ادیت خودم 🍓
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
دوستون دارم:))))))
۷۲.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.