(وقتی اصلحه... درخواستی)
Song offerd for this ff:the machine by Reed Wonder & Aurora Olivas
تو و هیونجین با اجبار خانواده هاتون ازدواج کرده بودید چون خانواده شما دو قوم بزرگ مافیا بودن که شوهرتم قرار بود بزودی جایگاه پدرشو بگیره و مدیر کل بشه. شما از اول هیچ احساسی بهم نداشتین ولی بعد مدتی تو عاشقش شدی، این دردناک بود چون اون مثل یه دستگاه بود و هیچ احساسی بهت نداشت و باهات رفتار های سرد و خشنی داشت.
***
«متنفرم از اینکه خودت زن داری ولی با زن های دیگه لاس میزنی»
فریادی زدی و دستتو رو میز کوبوندی.
«از کی من برات مهمم؟ تو به چه حقی منو کنترل میکنی؟ فکر کردی کی هستی؟ »
تفنگشو گرفت و دستتو هدف گرفت اما عمدا به هدف نزد.
چشمات گرد شده بود. حتا دیگه اشکاتم قطع شده بود هیونجین بدون هیچ حرکتی با چشمای بی رحم و سردش بهت زل زده بود.تو قدرتتو جمع کردی تا حرفی بهش بزنی.
«ه.. یو.. نجین.... من دوست داشتم لعنتی»
هیونجین تعجب کرد ولی سعی نکرد نشون بده.... هیونجینم دیوانه وار عاشقت شده بود ولی به خودش قول داده بود هیچوقت اینو نشون نده و سعی کنه کلمه عشق رو فراموش کنه...میخواست به قدری ازت دور شه تا عشقو فراموش کنه.... ازت متنفر بود چون عاشقت شده بود.
«هیونجین من عاشقت بودم... من عاشق ادم اشتباهی شدم... ادمی که نمادین ادمه در درون یه شیطان بی رحمه ولی خودش یه دستگاه بی احساسه که هیچ احساسی درمورد عشق نداره. هیون.... تو درک نمیکنی این چقدر درد داره»
هیونجین اشک تو چشماش جمع شده بود میخواست تمام این احساساتی رو که مخفی کرده نشون بده....
«ا/ت من از توهم بیشتر درد میکشم ... من سعی میکنم از موجودی که عاشقش شدم خلاص بشم ... من عاشقتم ا/ت ولی من نمیتونم ... من نمیتونم عشق واقعیت باشم... راست میگی من یه دستگاهم.. من بهت اسیب میزنم من نمیخوام عاشق ادمی بی احساس که فقط به دیگران اسیب میزنه باشی... میترسم قلبتو برای هزارمین بار بشکونم... ببخشید ولی من نمیتونم احساس عشق رو بهت بدم»
از شدت گریه هاش تعجب کرده بودی... بغلش گرفتی...
«من... ما .. میتونیم این رو درست کنیم بهم یه شانس بهم بدیم هیون... من بدون تو نمیتونم...»
هیونجین لبشو رو لبات کبوند و برای اولین بار بوسیدت که از نظرت این یه تایید بود...
Fell in love with a machine... Fell in love with ya~
تو و هیونجین با اجبار خانواده هاتون ازدواج کرده بودید چون خانواده شما دو قوم بزرگ مافیا بودن که شوهرتم قرار بود بزودی جایگاه پدرشو بگیره و مدیر کل بشه. شما از اول هیچ احساسی بهم نداشتین ولی بعد مدتی تو عاشقش شدی، این دردناک بود چون اون مثل یه دستگاه بود و هیچ احساسی بهت نداشت و باهات رفتار های سرد و خشنی داشت.
***
«متنفرم از اینکه خودت زن داری ولی با زن های دیگه لاس میزنی»
فریادی زدی و دستتو رو میز کوبوندی.
«از کی من برات مهمم؟ تو به چه حقی منو کنترل میکنی؟ فکر کردی کی هستی؟ »
تفنگشو گرفت و دستتو هدف گرفت اما عمدا به هدف نزد.
چشمات گرد شده بود. حتا دیگه اشکاتم قطع شده بود هیونجین بدون هیچ حرکتی با چشمای بی رحم و سردش بهت زل زده بود.تو قدرتتو جمع کردی تا حرفی بهش بزنی.
«ه.. یو.. نجین.... من دوست داشتم لعنتی»
هیونجین تعجب کرد ولی سعی نکرد نشون بده.... هیونجینم دیوانه وار عاشقت شده بود ولی به خودش قول داده بود هیچوقت اینو نشون نده و سعی کنه کلمه عشق رو فراموش کنه...میخواست به قدری ازت دور شه تا عشقو فراموش کنه.... ازت متنفر بود چون عاشقت شده بود.
«هیونجین من عاشقت بودم... من عاشق ادم اشتباهی شدم... ادمی که نمادین ادمه در درون یه شیطان بی رحمه ولی خودش یه دستگاه بی احساسه که هیچ احساسی درمورد عشق نداره. هیون.... تو درک نمیکنی این چقدر درد داره»
هیونجین اشک تو چشماش جمع شده بود میخواست تمام این احساساتی رو که مخفی کرده نشون بده....
«ا/ت من از توهم بیشتر درد میکشم ... من سعی میکنم از موجودی که عاشقش شدم خلاص بشم ... من عاشقتم ا/ت ولی من نمیتونم ... من نمیتونم عشق واقعیت باشم... راست میگی من یه دستگاهم.. من بهت اسیب میزنم من نمیخوام عاشق ادمی بی احساس که فقط به دیگران اسیب میزنه باشی... میترسم قلبتو برای هزارمین بار بشکونم... ببخشید ولی من نمیتونم احساس عشق رو بهت بدم»
از شدت گریه هاش تعجب کرده بودی... بغلش گرفتی...
«من... ما .. میتونیم این رو درست کنیم بهم یه شانس بهم بدیم هیون... من بدون تو نمیتونم...»
هیونجین لبشو رو لبات کبوند و برای اولین بار بوسیدت که از نظرت این یه تایید بود...
Fell in love with a machine... Fell in love with ya~
۵۹۵
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.