P:4
P:4
درو باز کردم دیدم تهیونگ بود چی ا...اون اینجا چیکار میکنع با صدای مامانم ب خودم اومدم
مامانات: خوش اومدی جینا(مامان تهیونگ ب دلیل کم بود اسم🗿🤝🏻)
جینا: ممنون رفیق قدیمی تهیونگ: سلام
ماماات: سلام تهیونگ چق بزرگ شدی مامانم با کتفش زد بهم مگ نه ات
ات: ه..ها چی اره اره خوش اومدین سلام خاله
جینا: سلام ات جونم
مامانات: سر پا نمونین برین بشنین
مامانم و مامان تهونگ باهم دیگ حرف میزدن و منو تهیونگ داشتیم ب هم دیگ نگاه میکردیم ولی چق جذاب شدع بود خیلی هات شدع بود
مامانات: ات،پسرم شما برین بالا ت اتاق ات
ات:بیا دنبالم پشت سرم اومد رفتم طبقه بالا و رفتیم نشستیم رو تخت
تهیونگ:خوشگل شدی
ات:م...مرسی تو هم...جذاب شدی (خجالت)
تهیونگ: لپاش سرخ شده بود خیلی کیوت شدع بود خندم گرف
ات:یااااا ب چی میخندی
تهیونگ: هیچی هیچی خنده*
قرار بود بریم بیرون لباساتو بپوش بریم
ات: باشع ت برو
تهیونگ: کجا؟
ات:دِ میخوام لباسامو عوض کنم😐
تهیونگ: اها باشع من بیرون منتظرتم
رفتم بیرون ولی داشتم از لای در نگاه میکردم( بچه زیادی منحرفه😔)
چ بدن سفید و خوش اندامی بود سی*نه های برجسته ای داشت کم کم گرمم شدع بود پوففف چیمیگی الان وقتش نیس
ات: لباسامو پوشیدم در اومدم ک دیدم ت ایستادع
ات:جیغغغغغ تو چرا اینجایی
تهیونگ: منتظرت بودم😐
ات:اها بریم رفتیم پایین ک مامان گف: اوووو بلاخرع صمیمی شدین
ات: ن..نه فق میخواسیم بریم دور...بزنیم(خجالت)
جینا: خجالت نکش دخترم ب زودی قرار نوه هامو ببینم(خنده)
ات:چیییی ن..نه اینجوری ک فک میکنی نیس
تهیونگ: خیلی خب ما میریم (لبخند شیطانی)
جینا و مادر ات: خدافض
سوار ماشین شدیم
ات: ته
تهیونگ: ته؟
ات: اسمت طولانیع اگ مشکلی داری نگم
تهیونگ: نه مشکلی نی
ات: داریم کجا میریم
تهیونگ: نمیدونم....بریم خرید
ات: هوم باش
رفتیم پاساژ کلی خرید کردیم و گشتیم و خیلی بمون خوش گذشت ب لطف ته:)
ات: مرسی بابتو امروز خیلی بم خوش گذشت البته ب لطف تو:)))
تهیونگ: لطف داری لیدی:)
ات: حدافظ
تهیونگ: خدافظ:)
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل داشتم میرفتم ک صدای مامانم اومد
مامانات:اوووو برای عروسی خرید کردی؟
ات: مامان ما دوستیم 😐
مامانات: بدش ب زودی شوهرت میشع خنده*
ات: ماماننننن
مامانات: باشع باشع مامانم رف منم رفتم لباسایی ک ته برا گرفته بودو گذاشتم ت کمد و رفتن ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و دراومدم لباس راحتی مو پوشیدم رو تخت دراز کشیدم بلاخرع بد کلی فک کردن خوابم برد صبح با نور افتاب از تخت نازنیم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم و درامدم لباسامو پوشیدم رفتم پایین
ات: صبح بخیر بابا رفت؟
مامانات: صبح بخیر دخترم ارع بابات کار داشت و صبح زود رفتم بیا صبحانه بخور
ات:
شرطا:
لایک: 5
درو باز کردم دیدم تهیونگ بود چی ا...اون اینجا چیکار میکنع با صدای مامانم ب خودم اومدم
مامانات: خوش اومدی جینا(مامان تهیونگ ب دلیل کم بود اسم🗿🤝🏻)
جینا: ممنون رفیق قدیمی تهیونگ: سلام
ماماات: سلام تهیونگ چق بزرگ شدی مامانم با کتفش زد بهم مگ نه ات
ات: ه..ها چی اره اره خوش اومدین سلام خاله
جینا: سلام ات جونم
مامانات: سر پا نمونین برین بشنین
مامانم و مامان تهونگ باهم دیگ حرف میزدن و منو تهیونگ داشتیم ب هم دیگ نگاه میکردیم ولی چق جذاب شدع بود خیلی هات شدع بود
مامانات: ات،پسرم شما برین بالا ت اتاق ات
ات:بیا دنبالم پشت سرم اومد رفتم طبقه بالا و رفتیم نشستیم رو تخت
تهیونگ:خوشگل شدی
ات:م...مرسی تو هم...جذاب شدی (خجالت)
تهیونگ: لپاش سرخ شده بود خیلی کیوت شدع بود خندم گرف
ات:یااااا ب چی میخندی
تهیونگ: هیچی هیچی خنده*
قرار بود بریم بیرون لباساتو بپوش بریم
ات: باشع ت برو
تهیونگ: کجا؟
ات:دِ میخوام لباسامو عوض کنم😐
تهیونگ: اها باشع من بیرون منتظرتم
رفتم بیرون ولی داشتم از لای در نگاه میکردم( بچه زیادی منحرفه😔)
چ بدن سفید و خوش اندامی بود سی*نه های برجسته ای داشت کم کم گرمم شدع بود پوففف چیمیگی الان وقتش نیس
ات: لباسامو پوشیدم در اومدم ک دیدم ت ایستادع
ات:جیغغغغغ تو چرا اینجایی
تهیونگ: منتظرت بودم😐
ات:اها بریم رفتیم پایین ک مامان گف: اوووو بلاخرع صمیمی شدین
ات: ن..نه فق میخواسیم بریم دور...بزنیم(خجالت)
جینا: خجالت نکش دخترم ب زودی قرار نوه هامو ببینم(خنده)
ات:چیییی ن..نه اینجوری ک فک میکنی نیس
تهیونگ: خیلی خب ما میریم (لبخند شیطانی)
جینا و مادر ات: خدافض
سوار ماشین شدیم
ات: ته
تهیونگ: ته؟
ات: اسمت طولانیع اگ مشکلی داری نگم
تهیونگ: نه مشکلی نی
ات: داریم کجا میریم
تهیونگ: نمیدونم....بریم خرید
ات: هوم باش
رفتیم پاساژ کلی خرید کردیم و گشتیم و خیلی بمون خوش گذشت ب لطف ته:)
ات: مرسی بابتو امروز خیلی بم خوش گذشت البته ب لطف تو:)))
تهیونگ: لطف داری لیدی:)
ات: حدافظ
تهیونگ: خدافظ:)
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل داشتم میرفتم ک صدای مامانم اومد
مامانات:اوووو برای عروسی خرید کردی؟
ات: مامان ما دوستیم 😐
مامانات: بدش ب زودی شوهرت میشع خنده*
ات: ماماننننن
مامانات: باشع باشع مامانم رف منم رفتم لباسایی ک ته برا گرفته بودو گذاشتم ت کمد و رفتن ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و دراومدم لباس راحتی مو پوشیدم رو تخت دراز کشیدم بلاخرع بد کلی فک کردن خوابم برد صبح با نور افتاب از تخت نازنیم دل کندم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم و درامدم لباسامو پوشیدم رفتم پایین
ات: صبح بخیر بابا رفت؟
مامانات: صبح بخیر دخترم ارع بابات کار داشت و صبح زود رفتم بیا صبحانه بخور
ات:
شرطا:
لایک: 5
۴۲.۵k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.