تک پارتی (وقتی بهت خیانت کرده بود ولی.....)
#هیونجین
#استری_کیدز
اروم گونه های کوچیک و نرم و لطیف کوچولویی که توی بغلش روی تخت خوابیده بود رو نوازش میکرد...
بچه ای که بعد از مرگ عزیز ترین کسش بهش هدیه داده شده بود رو با چشمان اشکی برنداز میکرد و میخواست حتی جونش رو هم برای اون موجود کوچولو فدا کنه....
_ دختر کوچولوم.....
همینطور که سعی میکرد جلوی ریزش اشکاش رو بگیره آروم گونه های لطیف نوزادش رو نوازش میکرد و لبخندی دردناک و غمناک بر لباش حکم فرما بود...
_ وقتی بزرگ بشی....بفهمی پدرت چه هیولایی بوده.....بازم میتونی منو بابا صدا کنی؟
اشک آروم آروم از چشماش سرازیر میشد و توی همین حالت لبخند بر لب داشت و به صورت غرق در خواب دخترک کوچولو خیره بود...
_ بابایی....چقدر شبیه مامانتی...
از شدت ریزش اشکاش حالا بدنش به لرزه درومده بود و آروم پیشونیش رو روی دست های کوچولو ی نوزادش قرار داد
_ متاسفم.... متاسفم
(داستان:
اون بهت قبل از به دنیا اومدن دخترتون با یک زن دیگه خیانت میکنه و تورو هیچ میدونه...بهت سخت میگیره و تو رو به عنوان یک خدمتکار در نظر میگیره...بعد از چند مدت سرطانی که داشتی پیشرفت میکنه و این باعث مرگت میشه اما فرزندت میتونه سالم به دنیا بیاد بعد از تمام این اتفاقات هیونجین مردی که عاشقش بودی تازه به خودش میاد و از اون زن جدا میشه و به خودش قول میده تا آخر عمر در خدمت دخترکی باشه که یک مدت بهش پشت کرده بوده......
#استری_کیدز
اروم گونه های کوچیک و نرم و لطیف کوچولویی که توی بغلش روی تخت خوابیده بود رو نوازش میکرد...
بچه ای که بعد از مرگ عزیز ترین کسش بهش هدیه داده شده بود رو با چشمان اشکی برنداز میکرد و میخواست حتی جونش رو هم برای اون موجود کوچولو فدا کنه....
_ دختر کوچولوم.....
همینطور که سعی میکرد جلوی ریزش اشکاش رو بگیره آروم گونه های لطیف نوزادش رو نوازش میکرد و لبخندی دردناک و غمناک بر لباش حکم فرما بود...
_ وقتی بزرگ بشی....بفهمی پدرت چه هیولایی بوده.....بازم میتونی منو بابا صدا کنی؟
اشک آروم آروم از چشماش سرازیر میشد و توی همین حالت لبخند بر لب داشت و به صورت غرق در خواب دخترک کوچولو خیره بود...
_ بابایی....چقدر شبیه مامانتی...
از شدت ریزش اشکاش حالا بدنش به لرزه درومده بود و آروم پیشونیش رو روی دست های کوچولو ی نوزادش قرار داد
_ متاسفم.... متاسفم
(داستان:
اون بهت قبل از به دنیا اومدن دخترتون با یک زن دیگه خیانت میکنه و تورو هیچ میدونه...بهت سخت میگیره و تو رو به عنوان یک خدمتکار در نظر میگیره...بعد از چند مدت سرطانی که داشتی پیشرفت میکنه و این باعث مرگت میشه اما فرزندت میتونه سالم به دنیا بیاد بعد از تمام این اتفاقات هیونجین مردی که عاشقش بودی تازه به خودش میاد و از اون زن جدا میشه و به خودش قول میده تا آخر عمر در خدمت دخترکی باشه که یک مدت بهش پشت کرده بوده......
۲۷.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.