s2 p24
...دست تهیونگو محکم تر گرفتم...&
..با خنده گفت
....برو ببعی ناز...آنا ازت میترسه..÷
...با حالت بامزه ای گوسفنده دوید و رفت
....خیلی خب...بیا لباس عوض کن...÷
...نمیتونی نترسونیییییی؟؟..گلی شدم رفت...&
??گریه نکنننن آنا...÷
...در سمت راننده رو باز کرد لباسمو داد و جلوم وایساد و پارچه ای گرفت که معلوم نشم
...زودی در آوردم...و یه تیشرت کراپ صورتی و شلوار لی یخی پوشیدم
...آهه...من نباید نگاه کنم...÷
تهیونگ خیلی بدی!..با من اصال حرف نزن..مگه نمیبینی میترسم..؟...&
کاش میشد قهر کنی...نمیشه عزیزم...مگه با توعه؟...÷
...کاش میشد همچین با زانو بزنم&
..کجا بزنی؟÷
...همونجایی که میدونی اگه بزنم ِسر میشی&
!عزیزم...اینکار جرئت میخواد که تو نداریش÷
!از اونجایی که دکترم میدونم کجا بزنم دیگه بابا نمیشی&
..کجا عزیزم؟..به منم بگو÷
...من کارامو به کسی نمیگم...نشون میدم&
....کمتر از این حرفایی÷
...و با انگشتش ضربه ای به سینم زد و رفت تا لباس گلی شده رو تو صندوق بزاره
...نکن بی ادب&
...رفتم نشستم سر جام و منتظر تهیونگ نشستم تا بیاد
...یه ربع بعدش دیگه تو جاده اصلی بودیم
....هی آنا خانم...عروسی میوفته هفته بعدا÷
اوه...راست میگی...&
!آماده کن خودتو بیب...آه فکرشم دیوونم میکنه÷
...من اجازه نمیدم عزیزم...&
..تو کاره ای نیستی...من همینجا هم میتونم کار خودمو بکنم. تو نمیتونی جلوی منو بگیری...÷
...هی حواست به جلو باشه نریم تو دره&
...نمیریم بیب÷
&...
..میدونستی سه ماهه بهت دست نزدم؟...÷
....دیگه...بزار واسه بعد عروسی&
...دیگه چی؟÷
..وای تهیونگ...تازگیا ازت میترسم&
..خخخ..این که عالیه..÷
..کجاش خوبه؟&
...بعد از چند دقیقه سکوت که همراه با نگاه کرون بهش بود...رفتم جلو و گونشو بوسیدم
...اووو!..آنا اینکارا رو پشت فرمون نکن!...بریم خونه..اینکارا رو بکن...جوابتم بگیر عزیز من...÷
...ممکنه تصادف کنیم االن..نمیتونم جوابتو بدم
....باشه...من که جواب نخواستم...&
..وای تهیونگگگ یادته منو بردی دکتر؟..دستمو بریده بودم...؟
...آخی...آنا ۱۷ سالت بوددد خیلی خوردنی بودی...÷
...وای چقدر خوب بود...&
...هوم...÷
ادامه پست بعد
..با خنده گفت
....برو ببعی ناز...آنا ازت میترسه..÷
...با حالت بامزه ای گوسفنده دوید و رفت
....خیلی خب...بیا لباس عوض کن...÷
...نمیتونی نترسونیییییی؟؟..گلی شدم رفت...&
??گریه نکنننن آنا...÷
...در سمت راننده رو باز کرد لباسمو داد و جلوم وایساد و پارچه ای گرفت که معلوم نشم
...زودی در آوردم...و یه تیشرت کراپ صورتی و شلوار لی یخی پوشیدم
...آهه...من نباید نگاه کنم...÷
تهیونگ خیلی بدی!..با من اصال حرف نزن..مگه نمیبینی میترسم..؟...&
کاش میشد قهر کنی...نمیشه عزیزم...مگه با توعه؟...÷
...کاش میشد همچین با زانو بزنم&
..کجا بزنی؟÷
...همونجایی که میدونی اگه بزنم ِسر میشی&
!عزیزم...اینکار جرئت میخواد که تو نداریش÷
!از اونجایی که دکترم میدونم کجا بزنم دیگه بابا نمیشی&
..کجا عزیزم؟..به منم بگو÷
...من کارامو به کسی نمیگم...نشون میدم&
....کمتر از این حرفایی÷
...و با انگشتش ضربه ای به سینم زد و رفت تا لباس گلی شده رو تو صندوق بزاره
...نکن بی ادب&
...رفتم نشستم سر جام و منتظر تهیونگ نشستم تا بیاد
...یه ربع بعدش دیگه تو جاده اصلی بودیم
....هی آنا خانم...عروسی میوفته هفته بعدا÷
اوه...راست میگی...&
!آماده کن خودتو بیب...آه فکرشم دیوونم میکنه÷
...من اجازه نمیدم عزیزم...&
..تو کاره ای نیستی...من همینجا هم میتونم کار خودمو بکنم. تو نمیتونی جلوی منو بگیری...÷
...هی حواست به جلو باشه نریم تو دره&
...نمیریم بیب÷
&...
..میدونستی سه ماهه بهت دست نزدم؟...÷
....دیگه...بزار واسه بعد عروسی&
...دیگه چی؟÷
..وای تهیونگ...تازگیا ازت میترسم&
..خخخ..این که عالیه..÷
..کجاش خوبه؟&
...بعد از چند دقیقه سکوت که همراه با نگاه کرون بهش بود...رفتم جلو و گونشو بوسیدم
...اووو!..آنا اینکارا رو پشت فرمون نکن!...بریم خونه..اینکارا رو بکن...جوابتم بگیر عزیز من...÷
...ممکنه تصادف کنیم االن..نمیتونم جوابتو بدم
....باشه...من که جواب نخواستم...&
..وای تهیونگگگ یادته منو بردی دکتر؟..دستمو بریده بودم...؟
...آخی...آنا ۱۷ سالت بوددد خیلی خوردنی بودی...÷
...وای چقدر خوب بود...&
...هوم...÷
ادامه پست بعد
۷.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.