پارت ۸۸ (برادر خونده) پارت آخر
مامان جلوی تلویزیون نشسته بودو فیلم میدید وقتی متوجه اومدن ما شد با لبخند نزدیکمون شدو گفت:چقدر دیر اومدین جونگ کوک :عااا ببخشید مامان مامان:مهم نیست اشکالی نداره برین لباساتونو عوض کنید خیس خیس شدید با لبخند نگاش کردمو گفتم:باشه سریع وارد اتاقم شدمو لباسامو عوض کردم اونقدر خسته و کوفته بودم که روی تختم دراز کشیدمو چشامو بستم با صدای در اتاقم که هی پشت سرهم کوبیده میشد چشامو باز کردم مگه من چقدر خوابیدم که اینجوری در میزنن کلافه از تختم بلند شدمو و رفتم درباز کردم که جونگ کوک با یه کیک بزرگ که تو صورتم زدو بلند گفت:سوپرایز با تعجب به جمعیتی که داشتن بهم میخندیدن نگاه کردم کیکو از صورتم پاک کردم همگی بودن پسرای بی تی اس و مامان و سانی و هیونینگ کای با تعجب به جونگ کوک زل زدمو گفتم ببین چیکار کردی جیمین: سورا سوپرایز شدی با حرص گفتم _ اره خیلی ولی خدایی چه کاریه مامان:شوخی بود دیگه تولدت مبارک عزیزم با تعجب نگاش کردمو گفتم: تولدم ؟؟؟ تهیونگ:ارهنکنه نمی دونستی اصن یادم نبود امروز تولدمه این خیلی عجیب بود من همیشه چند روز قبل تولدم منتظر روز تولدم میموندم ولی الان اصن یادم نبود با تعجب به تهیونگ نگاه کردموگفتم: نه نمی دونستم جین:چه عالی اینجوری بیشتر غافلگیر شدی تولدت مبارک هیونینگ کای:دقیقن همینطوره سورا تولدت مبارک با لبخند به همشون نگاه کردمو گفتم:ممنون سانی :ولی باورم نمیشه یادت نباشه جونگ کوک :امروزا سورا به خاطر کارش چیزی یادش نیست
جیمین با خنده گفت :به هر حال این برای تو خوبه جونگ کوک:از چه لحاظ جیمین:اینکه کادو نخری و سوپرایزش نکنی 😂😂 جونگ کوک جدی به جیمین نگاه کرد جیمینم خندشو خیلی سریع جمع کرد جونگ کوک:سورا شاید یادش بره ولی من یادم میمونه همه چیو سانی:آیشش حالا اینجا رمانتیک بازی در نیارید جونگ کوک:عااا چیکار داری من عاشق این کارام سانی :اه حالم بد شد از حرفش خندم گرفت اون خیلی روحیه جدی داره میدونستم از این کارا بدش میاد با اخم نگاش کردمو گفتم _ولی من دوست دارم سانی:آیشش مزخرفا جونگ کوک :خودت مزخرف _عاا بسه دیگه مامان:سورا نمیخوای خودتو تمیز کنی _چرا الان میرم جونگ کوک:نه صبر کن باید یه سلفیم بگیرم _برو بابا جونگ کوک موبایلشو سریع از جیبش در اورد و شروع کرد به عکس گرفتن از قیافه ی ضایع من با اون کیکه جونگ کوک:عالیه خوب حالا می تونی بری ولی مامان سورا باید تا اخر باهمین قیافش بمونه _ خیلی پررویی ببین چیکار کردی توقعم داری تا اخر همینجوری بمونم تهیونگ:فکر خوبیه زن داداش _ چی میگی تهیونگ تهیونگ خندیدو گفت :فقد نظر دادم باشه هرجور راحتی خندیدمو گفتم: ولی من دوست دارم صورتمو تمیز کنم تهیونگ:باشه زن داداش با قدم های تند از اونجا دور شدمو به طرف اتاقم رفتم و سرو صورتمو تمیز کردم خوب تیپم ساده باشه بهتره یه لباس ساده دخترونه سفید از کمدم در اوردمو پوشیدمش به خودم تو اینه نگاه کردم خوب همه چی اماده اس فقد باید برم بیرون با باز شدن در اتاقم با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم جونگ کوک لبخند ملیحی زدو نزدیکم شدو زیر گوشم اروم گفت:چقدر خوشگل شدی بیبی از حرفش خجالت کشیدمو گفتم:ممنون جونگ کوک دستامو تو دستاش گرفتو با چشمایی که توش ذوق خاصی بود گفت: میدونم تو لایق خیلی بیشتر از اینایی و من نتونستم بیشتر از این جبران کنم ولی تولدت مبارک سورا امیدوارم به همه ارزوهات برسی و ازت میخوام تا همیشه کنارم بمونی چون من خیلی دوست دارم با لبخند نگاش کردمو گفتم: دیوونه شدی منم دوست دارم جونگ کوک صورتشو نزدیک صورتم اورد بوسه کوچیکی روی لبام زدو ازم فاصله گرفت جونگ کوک: این تلافی کار امروزت بود که فرار کردی اروم خندیدمو گفتم :باید بریم پیش بقیه جونگ کوک سرشو به معنی اره تکون دادو گفت :بریم اون روز یکی از بهترین روزای زندگیم بود همه این روزا برای من مثله خاطره های دوست داشتنی زندگیمه این بهترین تولدم کنار کسی که دوست داشتم بود و من همه این خاطراتو تو گوشه ای از قلبم جا میکنم چون میخوام تا ابد معنی یه زندگی خوبو عاشقانه رو به یاد داشته باشم پایان*
جیمین با خنده گفت :به هر حال این برای تو خوبه جونگ کوک:از چه لحاظ جیمین:اینکه کادو نخری و سوپرایزش نکنی 😂😂 جونگ کوک جدی به جیمین نگاه کرد جیمینم خندشو خیلی سریع جمع کرد جونگ کوک:سورا شاید یادش بره ولی من یادم میمونه همه چیو سانی:آیشش حالا اینجا رمانتیک بازی در نیارید جونگ کوک:عااا چیکار داری من عاشق این کارام سانی :اه حالم بد شد از حرفش خندم گرفت اون خیلی روحیه جدی داره میدونستم از این کارا بدش میاد با اخم نگاش کردمو گفتم _ولی من دوست دارم سانی:آیشش مزخرفا جونگ کوک :خودت مزخرف _عاا بسه دیگه مامان:سورا نمیخوای خودتو تمیز کنی _چرا الان میرم جونگ کوک:نه صبر کن باید یه سلفیم بگیرم _برو بابا جونگ کوک موبایلشو سریع از جیبش در اورد و شروع کرد به عکس گرفتن از قیافه ی ضایع من با اون کیکه جونگ کوک:عالیه خوب حالا می تونی بری ولی مامان سورا باید تا اخر باهمین قیافش بمونه _ خیلی پررویی ببین چیکار کردی توقعم داری تا اخر همینجوری بمونم تهیونگ:فکر خوبیه زن داداش _ چی میگی تهیونگ تهیونگ خندیدو گفت :فقد نظر دادم باشه هرجور راحتی خندیدمو گفتم: ولی من دوست دارم صورتمو تمیز کنم تهیونگ:باشه زن داداش با قدم های تند از اونجا دور شدمو به طرف اتاقم رفتم و سرو صورتمو تمیز کردم خوب تیپم ساده باشه بهتره یه لباس ساده دخترونه سفید از کمدم در اوردمو پوشیدمش به خودم تو اینه نگاه کردم خوب همه چی اماده اس فقد باید برم بیرون با باز شدن در اتاقم با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم جونگ کوک لبخند ملیحی زدو نزدیکم شدو زیر گوشم اروم گفت:چقدر خوشگل شدی بیبی از حرفش خجالت کشیدمو گفتم:ممنون جونگ کوک دستامو تو دستاش گرفتو با چشمایی که توش ذوق خاصی بود گفت: میدونم تو لایق خیلی بیشتر از اینایی و من نتونستم بیشتر از این جبران کنم ولی تولدت مبارک سورا امیدوارم به همه ارزوهات برسی و ازت میخوام تا همیشه کنارم بمونی چون من خیلی دوست دارم با لبخند نگاش کردمو گفتم: دیوونه شدی منم دوست دارم جونگ کوک صورتشو نزدیک صورتم اورد بوسه کوچیکی روی لبام زدو ازم فاصله گرفت جونگ کوک: این تلافی کار امروزت بود که فرار کردی اروم خندیدمو گفتم :باید بریم پیش بقیه جونگ کوک سرشو به معنی اره تکون دادو گفت :بریم اون روز یکی از بهترین روزای زندگیم بود همه این روزا برای من مثله خاطره های دوست داشتنی زندگیمه این بهترین تولدم کنار کسی که دوست داشتم بود و من همه این خاطراتو تو گوشه ای از قلبم جا میکنم چون میخوام تا ابد معنی یه زندگی خوبو عاشقانه رو به یاد داشته باشم پایان*
۳۹۲.۸k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.